Monday 20 August 2012

یک جفت ماموت .


 گاهی وقتها دقیقا همون چیزی که لازم داری ،، یا دقیقا همون چیزی که لازم نداری به صورت صحنه آرائی عجیبی توی شرایط و موقعیت عجیب تری جلوی روت سبز میشه .
- همه ی ساعت ها متوقف میشن و عقربه هاشون به هم نگاه میکنن .. برگهای درخت ها به باد میگن که خفه شه و یه دقیقه بذاره ببینن چی شده ،، چراغ ها ی راهنمائی خاموش میشن و پلیس ها سوت میکشن بدون اینکه کسی بدونه چرا ،، و تمام آدمهای دور و برت توی هر حالی که هستن ثابت وای میستن گردنشون رو میچرخونن تا ببینندت و به تو نگاه میکنن و تو میفهمی که یه اتفاقی میخواد بیفته که لازمش داری یا از رویدادش بیزاری .. اینور اونور رو نگاه میکنی .. یه موزیک پخش میشه با طبل ریز و پری توی پس زمینه و صدای بلند شیپور .. و میبینیش -
 همه چیز به همراه آغاز اتفاق دوباره از سر گرفته میشه ،،،
جلوی ی سالن فستیوال تاتر منتظر ایستادی که تاتر شروع بشه و بری تو .. نفر سوم صفی .. دو تا دختر یکی بلوند و دیگری مشکی با تی شرت های سیاه (یکیشون پیراهن چارخونه روی تی شرت سیاهش داشت ) و آرایش های پانک در حالی که دست همو گرفتن پشتت وامیستن ،، با توجه به نوازش های مکرر، رابطشون چیزی نیست که بشه متوجهش نشد .. ولی کمی که میگذره متوجه چیز متفاوتی میشی .. دختر بلوند چشم از دختر مشکی برنمیداره .. نه اینکه هی چک کنه هی اونورو نگاه کنه نه .. چشم بر نمیداشت .. یک نگاه مستمر .. یک نگاه دوخته شده .. نگاهی که اجازه نفس کشیدن رو هم میگیره .. نگاهی که میسوزونه ،، معذب میکنه .. حتا اگر از کسی باشه که "عاشقته" یا کسی که " عاشقشی " .. ولی با کمال تعجب میدیدم که دختر مشکی پیرهن چارخونه نه تنها ناراحت نمیشد .. نه تنها حس خفگی نداشت .. بلکه شاد بود .. زنده بود .. و بسیار بوسه دهنده .. چشمای دختر بلوند رو میبوسید ،، 
مثل اینکه آخرین موجودات از یک گونه ی بسیار نادر رو به چشمم ببینم ، مثلا "میش مرغ " یا " کاسپین پونی " یا حتا یک جفت "ماموت" که زنده شده باشند دوباره و بهشون اجازه داده باشن که چرخی بزنن و خودشونو به اونهائی که دلشون میخواد نشون بدن ،، هیجان زده شدم ،
ماموت ها تمام طول نمایش ردیف جلوی من سمت راست نشسته بودند و من هر بار که میدیدمشون .. اون نگاه قطع نشده بود هنوز .. نه نگاه قطع شده بود نه اون حس ،.. نشستند .. کار که تموم شد سرشون رو ی شونه های هم ،.. از سالن بیرون رفتند .. (بله .. من فرق بین  " قناری ادا در آورندگان " و " حس دارندگان " رو میدونم ) .. من اینو که میگم شاید فکر کنید که اغراق میکنم ،، یا پیاز داغش رو برای این متن دارم زیاد میکنم ،، ولی اینطور نیست . بدون هیچ اغراقی عینا همینی که میگم بود ...و اره منم همینقدر تعجب کرده بودم ،
 توی همون سالن بود که یاد دوستی افتادم که زمانی نظریه ای داشت و شاهدان بسیاری هم بارش توی فیلمها و هنر و ادبیات میاورد .. و من باهاش مخالفت میکردم ،.. میگفت که ذهن جنس مرد .. از درک عشق عاجز ..این خیلی حرفه سنگینیه.. حرفیه که وقتی میخوره به آدم مدتها بعد میتونی بهش فکر کنی حتا .. چونکه خشم اولیه ای که ایجاد میکنه بسیار زیاده .. برای منم شاید چند سال طول کشید تا بتونم دوباره به یادم بیارمش ، وقتیکه این دو تا دخترو دیدم ،.. که عاشق و معشوق بودند .. فکر کردم که کسی که اگربتونه اونطور نگاه کنه .. و کسی که اگر بتونه اون بار رو تحمل کنه .. یعنی اگر بخواد حادثه ی "عشق" اتفاق بیفته .. باید هر دو زن باشند ..  یعنی اگر عشق رو در معنای توجه در نقطه ی اوج بگیریم ..کسی که اینقدر توجه کنه و کسی که اینقدر بتونه تحمل کنه و پذیرا باشه که بهش توجه بشه ..اینها طبعا باید هر زن باشند .. و خیلی سریع جمله ی بعدش آمد که .. بقیه ول معطلند .. ول معطلند ..
 ( البته انسان مدرن که هیچ وقت قبول نمیکنه ول معطله .. " تعریف های جدید " ی از عشق داره .. ولی خوب .. ... خیلی دردناکه .. خودشو گول میزنه .. انگار توی یه شهری بستنی نباشه .. مردم شهر اسم لواشک رو بگذارند بستنی .. بعد یه شعرهایی داشته باشن که توش گفته باشه " بستنی عجب خنک باشد " .. بعد همه بگن اره اون بستنی های قدیم بوده که خنک بوده .. بستنی های الان خنک نیست ،، یا نهایاتان لواشک هاشون رو بزارن یخچال و بخورن . این کاریه که ما داریم با شعر مثلا سعدی میکنیم : " مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم .. که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم " .. یا .. "شوقست در جدایی و جورست در نظر .. هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم" .. ماموت ها شبیه حرفهای سعدی بودند .. ! )
راستی اگر اینجور باشه چی .. اگر جنس زن برای عذاب کشیدن به گیر مرد های عشق نفهم افتاده باشه  چی .. اگر این ترکیب لذت آفرین  " زن - مرد " فقط یه حیله باشه برای ادامه ی نسل آدمیزاد .. اونوقت چقدر بدبختند زن ها .. و چقدر بدبختند مرد ها .. (برای اینکه خیلی جنسیتی نشده باشه و حرف دوستم رو هم کماکان قبول نکرده باشم .. بگذارید بگم چه بدبختند انسانهای "عشق فهم " و چه بدبختند انسان های " عشق نفهم " که دسته ی اول در جنس زن  اکثریت دارد و دستی دوم در جنس مرد .. ولی نمونه های خلاف هم زیاد میشه دید .. )  که دنبال دو تا چیز مختلف جائی میگردند .. که هیچ کدوم از اون دو تا چیز اونجا نیست ..
آیا غیر قابل دنبال کردن و گنگ نوشتم ؟ میشه یه بار دیگه بخونین ؟   
https://mail.google.com/mail/ca/u/0/images/cleardot.gif

No comments:

Post a Comment