Tuesday 31 December 2013

متدینم به دین من در آوردی خویش ..

یک : چیزهایی که در تئوری و عمل با هم متفاوت هستند 

یکی از چیزهایی که توی این مدت ذهن من رو مشغول به خودش کرد این بود که آدم توی تئوری برای خودش اصول و قوانینی مشخص میکنه که در عمل نمیتونه به اونها وفادار بمونه .. ولی باید وفادار بمونه .. چون اگر آدم به اصول تئوریک خودش وفادار نماند کلاه او را بایستی در پس معرکه جست 
این کاری هست که دین و دینداری خیلی شسته رفته برای آدم انجام میدهد و یک اصول تئوریکی را به شما دیکته میکند و یک پکیج هم هست پر از چیزهای خوب و بد قاطی هم . خوب وقتی خیلی ها از جمله من چیزهای بد و دست و پاگیر آن را بیشتر می 
یابند و آن پکیج را کنار میگذارند باید یک پکیجی چیزی جایگزین کنند و به آن آیین و مسلک خود ساخته ی خود وفادار باشند 

حالا این وسط این هم هست که من و امثال من توی جامعه ای بزرگ شدیم که پکیج غالب از لحاظ فرهنگی پکیج فشل و خراب و ته
 مانده و معوج دینی بوده است.. ولی هر چه بوده با آن تفکر هم خوانی داشته .. پس اگر قائل به نقش محیط در زیرساخت های فرهنگی خود باشیم باید این چالش را هم بپذیریم که نه تنها در تئوری بلکه باید در زیر ساخت های فرهنگی خود هم دستکاری عمده ای بنماییم به هنگام به کار بستن پکیج های جدید .. وگرنه باز هم همان آدم خواهیم بود که به کار بندنده ی یک پکیج ناقص و در نتیجه زندگی کننده ی یک زندگی ناقص و بی ریشه و از همه مهمتر "نا همگون" خواهد بود

مثالی میزنم ..
توی محیط کارم بعضی روزها میشود که خوشتیپ تر سر کار بروم .. مثلا همین قبل کریسمس .. موهام رو زدم .. ریشم رو زدم .. لباس آدم وار پوشیدم .. بعد ملت سر کار و علی الخصوص جامعه نسوان سر کار به من تیکه پرانی آغاز کردند .. و اگر بخواهم بی پرده تر بگویم لاس کلمه ی مناسبی باشد شاید .. که اینجا لاس را کرده اند "فلیرت" که اصلا بار منفی لاس را ندارد و خیلی هم فرندلی و اینهاست .. خلاصه ما شنیدیم و خندیدیم و گذشت .. بعد با خودم فکر کردم که اگر موقعیت مشابهی برای پارتنر من اتفاق بیافتد چه تصوری خواهم داشت .. یعنی اگر روزی بیاید و برای من تعریف کند که هر کس توی شرکت رد شد یک چیزی به من گفت و هر کس به میزان نزدیکی اش چیزنزدیکتری گفت و ادامه ی ماجرا .. فکر کردم که من چه احساسی پیدا میکنم .. و دیدم که احساسم مثل احساس درباره ی خودم شاید نباشد و زنگ ناهمگونی تئوری و واقعیتم به صدا در آمد .
فکر کردم چرا ؟ چرا باید اینطور حس کنم من که به تساوی قائلم .. چرا باید احساس ناراحتی کنم .. به خاطر اعتماد به نفس چسبیده به سقفم از احساس خطر به دورم ولی رک بگم احساس غیرت دارم .. یعنی دقیقا همان معنی کلمه ی غیرت یعنی نپذیرفتن غیر در حریم خویش .. صبر کنید .. بذارید بگم همه اش رو .. مدارا کنید
ببینید غیرت به همون شکل اسطوره ایش که مرد رو حافظ زن قلمداد میکنه و زن رو حریم مرد میدونه و تو خواهرت رو اجازه نمیدی که با لباس تنگ و کوتاه بره سر کوچه .. عین همینه .. یعنی تو فکر میکنی چیزی میدونی که اون نمیدونه و این ناآگاهی باعث به خطر افتادنش و سوء استفاده شدن ازش میشه و آسیب دیدنش .. 
مثلا من فکر میکنم من به حدود لاس زدن اطرافیانم آگاهم ولی پارتنرم ممکنه نباشه .. چیزی که توی غیرت مردونه خانم ها رو اذیت میکنه هم همینه که میبینن نا آگاه پنداشته میشن .. خوب این ناآگاه پنداشته شدن رو انصاف بدید که بعضی وقتها حقیقیه ولی خیلی وقتها هم فقط ته مونده ی یه حس مسئولیت بیخوده .. وطرف شما .. حریم شما .. خودش هوشمنده و آگاه
فقط یه حس میمونه اون هم اینکه کسی پیدا بشه که از حریم شما هوشمند تر باشه و بتونه بهش نفوذ کنه .. اون هم همیشه هست و کاری از شما ساخته نیست و باید صرفا توکل کرد به خدا و گذاشت به دست تقدیر .. یه راهش محدود کردنه و انجام ندادن بازی های پر خطر اجتماعی .. بازیگران پر خطر میدونن چی میگم .. ولی خوب اون هم دست شما نیست .. طرف شما یا بازیگر پر خطر اجتماعی هست .. یا نیست .. اینجاست که همه چی بر میگرده به انتخاب درست .. 
و من در این ماجرا که توی مغزم گذشت فهمیدم که باید پایبند باشم به اصول فکری خودم و بزدایم گرد و غبار کهنه ی محیط رو از تنش و انتخاب درست انجام بدم .. چیزی رو که میتونم هندل کنم انتخاب کنم و به فکر عوض کردن .. مراقبت کردن و غیرتی شدن نباشم .. چون در اصول تئوریک خودم جایی ندارن هیچ کدوم 

دو : همین یک خیلی طولانی شد .. دو باشه باز بعدا