Monday 5 January 2015

ﺛﺒﺖ اﺣﻮاﻝ .. در ستایش هیچ .. بهار . دلبر . ایران . خونه مامان

خیلی طول کشید
بدیش هم همینه دیگه .. زیاد که طول میکشه .. مخصوصا با یه عالم اتفاقات .. میری سمت اینکه کل ماجراها رو خارج از کنترل ببینی و ثبت رو رها کنی .. خیلی چیزها هم آخه هست که اصلا دوست داری فراموش کنی کلا .. ولی خوب نمیشه .. باید قورباغه ها رو قورت داد و از شرشون خلاص شد 
مثلا اینکه ایرادی نداره آدم شکست بخوره ،، توی همه چیز شکست بخوره .. اصلا وقتی شکست هات زیاد میشه یه درهایی باز میشه.. یه جوری میفهمی که اصلا مهم نبوده و نیست و نخواهد بود هیچوقت.. وقتی بیزنس بعد از شش ماه شکست میخوره .. کاریابی شکست میخوره .. شهر شکست میخوره .. نمایش فیلم شکست میخوره .. رفاقت ها شکست میخورن .. کشور شکست میخوره .. حتی ته مونده ی عشق بعد از شش سال شکست میخوره و تمام تصاویر به صورت سه بعدی در هم میشکنند
آه که لحظه ای لذت بخش تر از لحظه ی هیچ نداشتن در دنیا نیست
چقدر این سبک  بودنه و هیچ بودنه لذت بخشه ..انگار اصلا استیجیه که آدم همیشه باید در آن باشد ،، توش ترس و غم نیست .. گذشته و آینده نیست .. وقتی هیچی نداری .. نگران هیچی نیستی .. خیلی خوبه .. میتونی هر روزشکست بخوری و تخمتم نباشه .. میتونی توی بغلی که دوس داری ساعتها بمونی .بدون ترس از دست دادن.. بدون اینکه بخوای واسه آینده  محکم کاری کنی یا کینه های گذشته اذیتت کنن ..آخ که به راستی میتونی بمیری حتی همونجا و اصلا مهم نباشه .. نه برای خودت .. نه برای هیچکس
شاید باورش سخت باشه ولی اینایی که نوشتم ذره ای آه وناله نیست ،، حقیقتا درک و شهوده .. که بعد از این عمری که در امیدواری و نگرانی سرکردم پیداشده .. اینکه هیچ چیز و هیچ چیز ارزش "داشتن" ندارد و ارزش نگرانی از دست دادن.. چراکه بدون صلاح و مشورت با   تو ،، همه چیز ذاهق است و آفل است و
ناپایدار
خلاصه که خیلی خوبم . از هیچکس کینه ای ندارم .. جز یکی دو نفر آدم بازیگر ونادان و دروغگو.. که اونها هم فکر کنم همین روش جدیدم کافیه براشون .. هاها .. جالبه نه ؟ مثل اون زن عقده ایه توی یو تیوب بود این یه تیکه حرفم .. که انگار دارم میگم جز جیگر بزنن ایشاللا و اینها ..ولی هو کیرز ؟؟ من یک هیچم .. که هیچی نداره و هیچی مهم نیست.. الان اگه بخوام گیر بدم به خودم میگم که اونها که میگن هیچی نیستن و هیچی مهم نیست و اینها ، کسانی هستن که غالبا میتونی توی عملیاتهای انتهاری ببینیشون .. ولی سیریوسلی .. اصلا اینجور نیس .. خب دیگه میبندم
٭٭
اصلا بحث عوض .. یه فیلم دیدم اسمش بود "لیبر دی" که توش یه مرد بود .. یه مرد واقعی.. که همه چیز بلد بود.. خیلی خوب بود .. یه جورایی چیزی بود که همه دلشون میخواد یا باشن یا داشته باشن .. اگه یه روز خواستم چیزی باشم که همه دلشون بخواد داشته باشن دو سه تا چیزی که ازون مرده کم داشتم رو تکمیل
میکنم حتما
٭٭
اومدم خونه مامان و بابا .. آره خودمم هنوزباورم نمیشه .. یه زمانی چقدر فاجعه بار میتونست باشه ..ولی الان ..من هیچم .. هیچکس حضورم رو حس نمیکنه سبُکم
مثل پر.. هاهاه چقدر خوبم من
٭٭
رفتنی شدم .. مرداد-شهریور .. از شهری که هیچکس دستمال برام تکون نمیده .. به شهری که هیچکس برام فرش پهن نکرده .. چون من هیچم
٭٭
آقا" چیزی" شد متن ؟ به جهنم .. دلم خواست !!! همینه که هست .. عین واقعیت .. شکل آه و ناله و ویکتیم روله .. به جهنم .. یور پرابلم .. منکه وسطشم گفتم .. 

No comments:

Post a Comment