Monday 30 September 2013

میخوام زنت شم ..

اون خونه هه که اون روز دیدیم .. که توی ایرانشهر بود -
اون گنده 800 متریه که توش باغچه و حوض و اینا داره ...؟ -
آره .. همونکه پشت پنجره هاش عکس گرفتی .. -
خوب .. !!ا-
اگه اونو بخریش .. میام زنت میشم -
هه هه .. یعنی چی زنم میشی ؟  -
 یعنی همین دیگه .. زنت میشم . یه زن خوب .. من از این زن الکی های غر غرو نمیشم -
- یعنی میام.. عروسی میکنیم . بعد من خونه داری میکنم برات .. آشپزی میکنم .. رخت میشورم .. لباس سفیدا جدا .. رنگی ها جدا .. حوله و ملافه ها جدا .. توش هم نرم کننده میریزم همه شو .. بعد اتو میکنم که تو بدت میاد مجبور نباشی خودت اتو کنی .. همه ی  لباسها رو تر و تمیز
بعد هر روز صبح زودتر از تو بیدار میشم . نمیگم که مثلا تو و من باید هر دو با هم بیدار شیم .. بیدار میشم و یه آهنگ خیلی قشنگ و با انرژی میزارم .. که تو کم کم بیدار شی .. بعد تا تو دوش میگیری من هم صبحانه رو آماده کردم .. هم لباسهای سر کار رفتنت رو .. تا لباسهاتو بپوشی میز صبحانه رو چیدم 
اگه یه روزی دیر بیدار شی .. خودم برات با نون تست ساندویچ هم درست میکنم و توی چاییت شیر میریزم که دوس داری .. که سرد هم بشه تا وقته ..که وقتت تلف نشه.. زود بخوری .. بعد هم میبوسمت  و میگم مراقب خودت باشی 
بعد تا وقتی که تو سر کاری من به کارهای خونه میرسم . اون حیاط خیلی بزرگه .. منم کلی توش چیز میز کاشتم .. حوض رو تمیز میکنم .. درختا رو حرس میکنم .. بعد هم میام بالا و غذا میپزم چون تو که میری سر کار میدونم که دوس داری غذای تازه و خوشمزه بخوری .. دستپختمم که میدونم دوس داری .. من هم میدونم تو چه غذاهایی دوس داری ..اونها رو بیشتر درس میکنم .. حالا اگه واسه خودمم خوب نبود . یه کم پلوگوجه که خودم دوس دارم هم درس میکنم 
بعد که غذا رو پختم و آماده کردم میشینم پشت اون میزی که توی اتاق بزرگه هست .. رو به حیاط .. شروع میکنم به نوشتن .. نوشتن و نوشتن .. همه چی رو مینویسم .. دل دریا رو .. همه دنیا رو .. تو هم که عاشق نوشته هامی شب که اومدی برات میخونمشونو تو نظر میدی .. آخخخ که چقدر نظراتو دوس دارم .. صاف میزنی توی خال .. چونکه منو خوب میشناسی .. وقتی تا آخرش خوندم یه کلمه میگی میفهمم که همه مراحل نوشتنم رو از خودم بهتر درک کردی ... لذت میبرم 
وقتی از سر کار میای .. چونکه ظهر یه چیز کوچولو خوردی فقط .. خیییلی گشنه ات ه .. فوری غذا رو آماده میکنم برات .. میدونم که بعضی روزها خیلی خسته ای و هوا گرمه .. واست اولا یه قدح خاکشیر و گلاب آماده میکنم.. بعد ناهار هم هندونه ی خنک .. 
بعد نه که من از صبح توی خونه بودم وحوصله ام سررفته .. میگم که خستگی ات رو که در کردی منو ببری بیرون یه دوری بزنیم ..اون شال قرمزه ات رو سرت کن .. یا اونی که ابر و بادیه .. با اون پالتوت .. اصلا هر چی خواستی ..دیگه چون توی ایرانشهریم به همه جا نزدیکیم .. خانه هنرمندان و تیاتر شهر و انقلاب و ولیعصر و همه جا .. آخخخ خدا .. چه خوبه
 اگه حوصله داشتی البته .. چون میفهمم که بعضی وقتا آدم حوصله ی هیچی رو نداره .. من خودمم همینجورم گفتم بهت که
اگه نریم بیرون هم هیچ عیبی نداره .. یه فیلمی سریالی چیزی میبینیم و من هم باز میرم سر تموم کردن نوشته هام .
حالا بالاخره یه روزایی هم ممکنه برم سر فیلم برداری ای چیزی ولی خوب این فقط سه چهار ماه در ساله .. چون من یه نویسنده / کارگردان ام . و این جماعت میتونن طوری تنظیم کنن که اکثر وقتهاشون توی خونه باشن .
 اگه اون خونه هه رو بخری .. من اولویت اولم توی زندگی تو میشی .. هر کار بخوام بکنم و توی همه زندگیم رضایت تو شرط خواهد بود .
حالا چی میگی .. نظرت چیه ؟
میخرم خونه هه رو ... چند در میاد ؟ -
نمیدونم فک کن 800 متر .. متری 5 میلیون .. 4 تومان میشه -
 هوم .. یه کم زیاده .. نمیدونم کی بشه بخرمش .. -
خوب من صب میکنم .. الانم که هنوز نیومدم .. صب میکنم . هر وخ شد .. خوب ؟  -
باشه  -


1 comment:

  1. آخ... حالم خراب است...
    دلم تنباكوى خيسِ باران خورده است...

    به خود ميپيچد اما روشن نميشود كه خاكستر شود و تمام...

    آخ...چقدر دلم "تمام" ميخواهد... از تمامِ بودنها بگير تا تمام شدن تمام اين ماجرا...

    كاش ميتوانستى چند تا از آنها را به من هديه كنى... تماميت غرضى ميشد آنوقت اسمش...

    باور كن يكساله پس ميدادمت.. بهانه اى هم ميشد براى تجديد ديدار...

    آخ گيجم.. هذيان است تمام اينها...

    كسى توى دلم اميدوارانه چخماق ها را بهم مى كوبد...

    .....

    ReplyDelete