باید تکون خورد .. یعنی توی زندگی یه وقتی میرسه که میبینی باید تکون بخوری .. و به چشم میبینی که اگه تکون نخوری چه بلایی سرت میاد
بعضی وقتها آدم یه چیزایی توی فیلم ها میبینه .. بعد فکر میکنه که اینها فقط برای توی فیلم هاست .. مثلا توی صحنه ی آخر فیلم " ریجینگ بول " میبینی که رابرت دنیرو نشسته روبروی آینه و میگه که :" تقصیر تو بود چارلی .. تقصیر تو بود .. تو باید بیشتر از من مراقبت میکردی .. من میتونستم کسی باشم .. به جای آشغالی که الان هستم ." آدم به چشم غیر مسلح خودش میبینه که انسان متفکر و روشن روانی مثل آقای اسکورسیزی که یکی از 5 کارگردان بزرگ دنیاست .. توی یکی از زیبا ترین اثرات خودش .. یکی از قویترین شخصیت هاش رو در یکی از کلیدی ترین لحظات وا میداره که بگه " بیشتر مراقب خودتون باشید . " و اگر نباشید .. از یک قهرمان به یک آشغال تبدیل میشید . بحث هم نداره
بعد ما میبینیم این فیلم رو و نمیدونم با خودمون چی فکر میکنیم . نمیدونم که چطور میتونیم بعدش باز دوباره چشمامونو ببندیم و به راه گوسفند/گاو واره ای که میرفتیم ادامه بدیم .. نمیدونم فکر میکنیم چونکه چارلی آدم عصبانی ای بود اینجوری شد و ما چون خیلی کظم غیظ داریم به این آشغالدونی نمی افتیم .. یا مثلا فکر میکنیم چون با اون داف بسیار شاخ و بلند شاسی رفت و آمد کرد اینجوری شد و ما چون بسیار عفیف و پاکدامنیم آشغالدونی رو زیر آبی میریم .. یا نه اصلا فکر خاصی نمیکنیم .. کلا فیلم میبینیم که دیده باشیم .. یا بعد مثلا میگیم اینکه چیزی نیس بابا مگه توی "پاپیلون" یادت نیست
توی اون فیلم هم که یکی از جاودانه های هنر سینماست باز صحنه ای بسیار کلیدی و خاص هست در دوره ی ده ساله دوم انفرادی ، که پاپیلون یا " هنری " خوابی میبینه توی یک صحراست با لباسهای زمانی که هنوز زندانی نبود .. که باز انگار خودش داره به خودش میگه .. توی خواب هیئت منصفه و دادگاهی بر پاست .. هنری میگه من بیگناهم .. من واسطه رو نکشتم .. قاضی میگه این کاملا درسته و ما تورو به اون خاطر نیست که محاکمه میکنیم .. ما تورو به جرمی متهم میکنیم که بزرگترین جنایت بشری است .. ما تورو به " حرام کردن زندگی " محکوم میکنیم ..این جنایت سزاش مرگه ... و هنری سرش رو میندازه پایین و میگه گیلتی .. گیلتی .. گیلتی .. یعنی خودش میفهمه که به چه خاطر 30 و اندی سال از عمرش رو باید در زندان بگذرونه .. تا وقتی که ارزش زندگی رو درک کنه و هدرش نده
ولی ما باز هدر میدیم .. اصلا انگار اومدیم که هدر بدیم ..تربیت شدیم که هدر بدیم و توی کم خطر ترین و امن ترین راه ممکن قدم برداریم .. که گشنه نمونیم .. بی پول نمونیم .. زنمون ولمون نکنه بره با اون آدم پولداره .. شکست نخوریم یه وقت بریم معتاد شیم .. یا هزار کوفت و حناقِ - پدر مادر استایلِ - دیگه ..که همش در روح و روانمون خونه های عظیم و بلکم کاخ های مرتفع داره .. و رفتنی نیست .. میدونی بدیش اینه که بدی این کار رو نمیفهمیم که هیچ تازه کلی هم جایزه و کف و سوت و هورا از آدمهای گوسفند وار دورو برمون دریافت میکنیم که به ما میگن آفرین که توی این راه گوسفندی یه قدم بالاتر رفتی .. کاش من هم جای تو بودم .. کاش میشد منم یه روزی بتونم تمام مراحل پروار بندی روبه طور کامل طی کنم و بشم یک "گوسفند واصل به مقام پرواری ". و از اون مهم تر بتونم دین خودم رو به این سیستم پروار بند ادا کنم .. و فرزندانی با آخور بین تحویل سیستم بدم ..خوشا به حالت که فارغ از آنچه که هستی یعنی انسان .. خودت را به طویله ای گرم و نرم و پرخوراک رسانده ای و " آرام " گرفته ای .. یالیتنی کنت مثلک
خوب بعد درآمدن از خلسه و نشئه ی همچین تعریف هایی و زدن به " بیراهه" برای دنبال کردن یک خوی متفاوت غیر ممکن نمیشه ؟
خوب بعد درآمدن از خلسه و نشئه ی همچین تعریف هایی و زدن به " بیراهه" برای دنبال کردن یک خوی متفاوت غیر ممکن نمیشه ؟
بعد از مدتی فهمیدم که بیرون آمدن از زیر حباب " عافیت طلبی " و بخشیدن عطای کف و سوت زدن عافیت طلب ها به لقاشون و بیرون رفتن از زیر یوق آرامش و آسایش مکنون در راههای امن و آرام و زدن به ناشناختگی راههای ناشناخته شاید سخت ترین کار ممکن برای من و شاید نسل من باشه .. کلمه ی " عافیت طلبی" رو دوباره تکرار میکنم و اون رو در کنار " گاویت" قرار میدم تا عمق شباهت پریونجه و امن و دوشنده و در نهایت سلاخنده شون رو برای به یاد مان خودم به تصویر بکشم
باید امشب بروم .. با چمدانی که به اندازه ی هر چیزی که بشه برد جا داشته باشه
این رو هم نوشتم .. برای بعدا .. که بفهمم چه صحنه هایی جلوی چشمم اومد که همچین تصمیمی گرفتم
حالا باز تصمیمم رو میگم.. بعدا
..
سلام
ReplyDeleteخیلی خوشحالم
دم هر چی صبا گرم
:)
از پاپیون خوشم اومد...میگم آورین
ReplyDelete...
گیلتی ..گیلتی...گیلتی
...
سلام
ReplyDeleteبا این پست یاد یک پاراگراف از داستانهای سالینجر افتادم:
ReplyDelete" خوب شناکنان توی سوراخی میروند که پر از موزه. وارد که میشن ماهیهای خیلی معمولیای هستن. اما همینکه تو سوراخ جا گرفتن رفتارشون مثه خوکا میشه. راستش من خودم با چشای خودم دیدم که یه موزماهی تو سوراخ پر از موزی رفت و هشتاد و هفتتا موز خورد. "
قایق لاستیکی و مسافرش را سی سانتیمتری به خط افق نزدیکتر کرد.
" معلومه که بعد آنقدر باد میکنن که دیگه نمیتونن از سوراخ بیرون بیان. یعنی از در نمیتونن بیرون بیان "
سیبل گفت: "دورتر نریم. اونوقت چه اتفاقی براشون میافته؟ "
" چه اتفاقی برای کیها میافته؟ "
" موزماهیها "
" آهان، منظورت وقتی یه که اون همه موز خوردن و نمیتونن از اون سوراخ بیرون بیان؟ "
سیبل گفت: "بله "
" خوب، دلم نمیآد برات بگم سیبل، میمیرن."
روز خوش برای موز ماهی ها- سلینجر
"Well, they swim into a hole where there's a lot of bananas. They're very ordinary-looking fish when they swim in. But once they get in, they behave like pigs. Why, I've known some bananafish to swim into a banana hole and eat as many as seventy-eight bananas." He edged the float and its passenger a foot closer to the horizon. "Naturally, after that they're so fat they can't get out of the hole again. Can't fit through the door."
"Not too far out," Sybil said. "What happens to them?"
"What happens to who?"
"The bananafish."
"Oh, you mean after they eat so many bananas they can't get out of the banana hole?"
"Yes," said Sybil.
"Well, I hate to tell you, Sybil. They die."
اگر بترسی و روی نقطه تکراری روزهایت بمانی اگر عشق بیاید و تو در شک و تردید احساست را به عشقی تازه تر ، مبهم و گیج ، در فردا ها حواله کنی اگر هر صبح ، سرد و بی امید ، بیدار شوی و هر شب بی هیچ خیال و رویایی تنها بخوابی
ReplyDeleteتو .... تنها زنده ای .... زندگی نمی کنی