نمیدونم این خاکشیر مفهومی رو باید بگذارم توی مغزم ته نشین بشه و رسوب کنه و خوب نگاهش کنم و بعد عکسش رو با لبخند و روتوش و کانتراست 130% بذارم اینجا یا باید همینجور که داره هم میخوره بالا بیارمش . ولی فعلا کاری که دارم میکنم دومیه .
ببین قدیم ها ، یه قدیم
بوده واسه چیزی که هست . کارها همه برای چندین و چندمین بار بوده که داشته انجام
میشده . مفاهیم انتزاعی و عجیب غریب اینقدر پراکنده نبودند توی هوا ، توی آب ، توی
صفحه ی تلویزیون ( اصلا تلویزیون کجا بود! ) توی کلام "سیری" زن اسیر
توی آیفون فور اس ، توی نگاه دختر مادلینگ کننده برای ویکتوریا سیکرت یا توی لبخند
خوکهای انگری برد ..
یک لحظه کافیه فکر کنی به اینکه در روز چندتا
چیزمیبینی که تا بحال شبیهش رو ندیدی ، یا قدیم نیست بودنش ، فقط هست مثل میلیونها
چیز دیگه ای که هست و تو وقت نداری تجربه داشته باشی توش و باز کسی هم نیست که
قدیم باشه توی اون چیزی که
تودستت رو باهاش خیس کردی
. خودتی و خودت .
همه یه جورای انگار دارند
شنا میکنند توی یک رود خونه ی بزرگ ،خیلی خیلی بزرگ که معلوم نیست به کجا داره پیش
میره و تو مثل اون مثال عجیب آویزونی توی چاه و پات روی دو تا ریشه ی سست درخته که
یک موش سپید و یک موش سیاه (شب و روز ) دارند میجوندش و میبینی اژدها رو که دستمال
سفره بر گردن نشسته که کار موشها تموم بشه و تو بیفتی ته چاه و تو دراین حال
عجیب داری چیکار میکنی ؟!!!! حرفم دقیقا اینجاست ، مثال اینجور ادامه پیدا
میکنه که تو داری از کندوی زنبوری که دردیواره ی چاه هست عسل برمیداری و در دهان
میگذاری و به شیرینی عسل دلخوشی ( که تازه این یعنی دلخوشی به دنیا و مذموم است )
... اما ... اون قدیم بود .. که عسل شیرین بوده و این شیرینی قدیمی بوده ، همیشه
بوده ،امتحان شده . الان مثلا تو داری چیکار میکنی ؟! مثلا در همان حال که
موشها ریشه های زیر پاتو دارند میجوند تو روی تخت بیمارستان خوابیدی که جی جی هات
رو عمل کنند و بزرگتر کنند . یا داری فیلمهای یه ابلهی مثل پازولینی رو
استعمال میکنی . که حتی نمیدونی شیرینه یا نه، که حتی ممکنه سیلیکونهاش به کشتنت
بدهند اونقدر که تجربه نشده است زندگیت .
بعد از اونور کارهایی که
به قدمت تاریخ هستند داره توی نظرت آخ و آشغال میشن . هر روز فلسفه ی جدیدی میبینی
که تعهد رو توی زندگی خط میزنه ، یا یه وقتی اگر خدایی نکرده
بلای آسمونی ای مثل بچه دار شدن سرت بیاد فکر میکنی به حبس ابد محکوم شدی ، حال
اینکه اینها به عمر غار نوشته ها رویای بشر بوده که بتونه توی یه خونه ی گرم همسر
و بچه داشته باشه و بتونه شکمشون رو سیر کنه .
یه صحنه از فیلم "
اینجا بدون من " رو دیدم که توش به صورت رؤیا نشون میدادکه یه بابایی برای زن
و بچه اش کباب درست میکنه و میاره ، بچه رو بغل میکنه میندازه هوا دو سه بار و با
زنش میخندند و غذا میخورند .
آره ، کباب ،خانواده ، زن
، مرد ، بچه ... اینها چقدر مهم هستند ؟!
خودم جواب میدم که ما توی هرم مازلو رفتیم طبقات
بالا .رسیدیم به یه سطح نیاز جدیدی به اسم " نیاز به شگفت زده شدن هر روزه
" ولی ، آیا واقعا نیاز های پایه ای و اساسیمون رو به درستی پوشش دادیم؟ یا این نیاز جدید مثل تریاک حتی شما رو ازخوردن و
مثل قرص از خوابیدن هم بی نیاز میکنه . به جای همه چی " حال " میکنیم .
خوشبختی انسان آنقدر قطعه داره که همیشه کم میاره...
ReplyDeleteShayadam ma Rah ro gom kardim o Darim Avazi mirim ,, be jaee ke Har chi migardi Teshneh tar mishi va ye Sarabe Jadid mibini ,,
ReplyDelete