Wednesday, 21 March 2012

!!بوی عید


چقدر خوشحال شدم که میشه فینگلیش تایپ کرد و از گوگل ترانسلایشن عزیز کمک گرفت برای ترجمش به فارسی ، فارسی روان،فارسی شکر، فارسی عسل.

و حالا سرکار ، به کارهای که میتونستم قبلا بکنم ، یعنی نگاه کردن  بی بی سی فارسی یا دانلود کردن  کتاب صوتی و گوش کردنش میتونم ی کار دیگه هم بکنم و اون نوشتن هست.

دو روزه که از عید داره میگذاره و من هم که پست  چهارم  این وبلاگ را دارم میگذارم .. قبل از این میگذارم .. میخواستم همین را بگویم که نگارنده ی این وبلاگ عاشق میتواند باشد یا مرده ،، یا میتواند الکی سعی نکند چیزی توی مایه های نامجو در بیاورد از هیچی .. که اصلآ جالب نیست ، و به رسمه کهنه و کهن وبلاگ نویس ها یه  چیزی سره هم ببندم واسه نوروز ،، چون من هم ی وبلاگ نویس هستم و الان هم نوروزه و یک وبلاگ نویس در نوروز باید ی چیزی از خودش در کنه ،

این یک  چیزی هست مثله اینکه توی هالووین چی بپوشم .. یا مثل اینکه مثلا من دختر باشم و قبل اینکه بخوام برم مهمونی بگم که " ای وای .. هیچی ندارم بپوشم ... " بعد شوهرم بگه که عزیزم اینا این همه لباس اینجاست ، تو چطور باز میگی هیچی ندارم بپوشم (البته منم مثله شما نمیدونم که شوهرم چرا یکبار واسه ی همیشه اینو نمی خواد  بفهمه که چیزی داشتن یا نداشتن من ربطی به تعداد لباس های توی کمدم نداره ) .. و من مجبور بشم بگم که اینا رو همه دیدن ،، یا بگم که میدونم  سحر هم توی لباسش پر گل آبیه و این لباس فیروزه ای که من دارم دیگه دیده نمیشه ،، یا برای شوهر بی مغزم که جز انبوه لباس چیزی نمیبینه بگم که بند  سو.تین دکولته ام  خراب شده و لباسهائی که رنگشون میاد با کفش جدید هام همه بی شونه هستن و نمیتونم بپوشمشون حالا که فقط بیس دقیقه وقت داریم و نمیتونم کلنجار برام باهاش ،، اره نوشتن چیزی درباره ی  نوروز هم دقیقن همینجوریه و من به خاطره همین نمیتونم چیزی بنویسم ، یا به عبارت دقیق تر " هیچی ندارم که بنویسم " ..

اما چون دلم نمیخواهد دل این ابزار جدید رو بشکنم یه چیزی مینویسم ، مینویسم که عید برای من چه بوهایی  داشت ،، چون بو توی زندگی من نقش خیلی خیلی مهمی رو بازی میکنه که شاید در آینده دربارش بیشتر بنویسم ، یعنی حتمن مینویسم ،، مرا از بو گریزی نیست ،

۱- عید واسه ی من توی بچگی با بوی چهارشنبه سوری شروع  میشد ، بوی ترقه قرمز دایره ای لای سنگ مر مر ، بوی ایذه ی کبریت ۳ الی ۴ تا توی دارت و چپق .. و بعد تر ها بوی سرنج . بوی  نارنجک دستی و  پخش شدن بوی سرنج ، بوی دود بعد از ترکیدن نارنجک دستی که به عمد میدویدم تا نرفته توش نفس میکشیدم ، بوی آتیش ،، بوی چوپ و کثیفی دستی که چوب جم  کرده ،، بوی مبل کهنه و ابرهای توش که مینداختم توی آتیش ، بوی آجیل .. بوی تخمه ژاپنی . بوی دین و ایمون برانداز سبزی پولو با ماهی ، خدای من ،، به خصوص که اگر ماهی اون ماهی دودی های سفید بود که میومدن گاهی و پاشون به خونه ی ما بازمیشد ، ..

۲-بعدش بوی  خونه تکونی ،، بوی خاک توی لوستر  ،، بوی وایتکس ،، بوی شیشه شور که بوی آمونیاک بود یا جیش ، بوی روزنامه که مچاله میشد و با بوی شیشه شور قاطی میشد ، بوی ملافه تمیز که از ماشین لباس شوئی در بیاد ،، بوی داغی اتو ..  که متر متر پرده های گنده ی خونه ی مارو اتو میکرد و پیسس  بخارش بلند میشد ، اخ داشت یادم میرفت بوی "فرش" رو . بوی فرش شسته ماشینی که  شامپو شده یا بوی فرش دستی ها که مینداختیمشون توی حیات و با پارو و تاید می افتادیم به جونشون ، بوی آب که میرفت لای تار و پود و جون فرش ،نفس میداد به فرش و تازه میکرد رنگ هارو . بوها رو ..

۳- بعدش توی حیات بوی گل میومد ، بابام بنفشه میخرید ، میمون میخرید ،، قرنفل میخرید و میکاشت ،اینها هیچ کدوم بو نداشتن ولی خاکشون عطری بود ،بد جور بوی خاک میداد ، ، باغچه رو بیل میزدیم ،باز  بوی خاک میومد ، اگه بارون زده بود بوی کرم میومد ، چون اینجا و اونجا پر میشد از کرم ، کرم های چاق ، کرمهای نصفه ...، من دهن این گلا ی  میمون رو هی باز و بسته میکردم ، به قولی سرویس میشد دهن  گلای  بدبخت ، یک دنیا گل و گلدون داشتیم توی حیات ، یه  گلخونه داشتیم روی بالکن که این گلها رو توی زمستون میذاشتیم توش و یه لامپ بالا سرشون روشن میکردیم ، اول  بهار وقت انتقال اونا هم بود ، بوی خاک باز بلند بود ، 

۴- بعد باز برنامه های خیلی خیلی جالب و پاره کننده ی عید دیدنی که آغاز میشد بوهای عجیب و روان گردانی میومد ، که توی انها یک بوی اسکناس تا نخوردی لای کتاب رو دوس داشتم که خیلی خیلی به ندرت توی فک و فامیل ما کسی بود که همچین کاری بکنه و کلا خانواده ی ما توی این زمینه سنت های قدیمی رو دور انداخته بودند و از همون ابتدا به مدرنیتیه ی" کنسی" (به کسره نون و کاف ) روی آورده بودند ، در خلال این عید دیدنی ها چیزی که خیلی خیلی بوش یادم مونده " تافت" هست ، از انجا که من دور و برام توی خانواده ی مادری و خواهری  تعداد خیلی خیلی زیادی دختر هست ( زاد الله شکلهن البیریخت اجمعین ) و من به عنوان یک پیرمرد ۹۰ ساله و بی خطر همیشه در جمع در حال حاضر شدن دختر های فامیل برای عید دیدنی بعدی ( ممکنه از خودتون بپرسید که دخترای فامیل چجوری پیش هم بودن هنگامی که حاضر میشدن ، که البته سوال بسیار بجایی هست ولی توضیحش در این مقال نمیگنجد و به عهده ی خود خواننده محترم میگذارم که بفهمه ما چجور فامیلی هستیم!! ) این بوی تافت عجیب توی مغزه من رفته ، و اکنون بعد از این همه سال باز هم هروقت بوی تافت میاد  ،، به یاد اون جلسات گروپ حاضر شدن میوفتم ،  اضافه کنید به ان بوی کرم پودر و رژ لب رو و بوی موی سوخته از سشوار رو .. و از حاصل دریابید که من تحت چه فت.یش.یز.م خود پرداخته ای رشد و نمو شدم ..
خلاصه این بود ،حواشی بوهای مربوط به اون دوره ،،
بوی یه پسره سر به زیره خجالتی هم میاد توی همه ی کوچه پس کوچه های اون دوره ،، که نگاه میکنه به همه چی ،، ضبط میکنه همه چیزی رو ،، که یه روز ،، یه جا ،، با یه کسی ،، قسمت کنه باری رو که ورداشته  ، .. 
توی عید شما چه بوهای میاد ؟!!  

No comments:

Post a Comment