این مقدمات بود و جای بسیار جالبش
برای من اینجا بود که انسان به نقطه ای میرسه که این دو وظیفه باهم در تعارض
قرار میگیرن به گفته ی استاد ملکیان . ( که به نظر ایشون این نقاط تعارض کم هم
نیستند و به نظر من این دو کار تقریبا همیشه باهم در تعارض هستند . ) زیرا که
حقیقت تلخ است " الحق مر " و وقتی بیان میشود کام شنونده را تلخ میسازد
،، و این به وضوح در مغایرت قرار میگیرد با کاستن درد و رنج ( البته در بیشتر
موارد ) . خیلی جالب بود چونکه من دیده بودم قبلا هم که آدم ها همینجوری تقسیم
میشن ، به کسانی که " تقریر حقیقت " براشون مهمتره و در الویت قرار داره
و آدمهائی هستن که " تقلیل مرارت " براشون ارجح هست
. آدمهائی هستند که وظیفه اصلی خودشون رو "
محبت " قرار دادن حتی به این قیمت که مردم فکر کنن که انها ابله هستند
.. یعنی حتا این حقیقت رو بیان نمیکنن که : " من ابله نیستم " .. برای
اینکه محبت خدشه دار نشه ، و در عوض کسانی هم هستند که در این سر این طیف قرار
دارند .. یعنی حقایق خشک و تلخی که به نظرشون میرسه رو حتا به ذره ای محبت
آغشته نمیکنن مبادا قطره ای حقیقت پوشیده بمونه .. و کسانی هم هستند که در این میانه به طرز هنرمندانه ای
میرقصند و به هر دو جنبه
توجه دارند .. که خیلی خیلی کمیاب هستند .
در ادامه حرفامون گفتیم که نمونه
های تقلیل مرارت یکیش مذهب هست . که با جواب دادن به سوالات بنیادین هستی برای
بسیاری از مردم وسلیه کاهش رنج انها میشه و مثلا انها رو در عزای از دست
رفتن عزیزانشون آرام میکنه ، همچنین اون چیزی که در کشور های خارجی "نایس
بودن" اسم میگیره همین تقلیل مرارت هست .. کاری که برخی خانومها میکنند
هنگامی که همدیگر رو میبینند در مهمانی ها یا سر کار که از ظاهر هم
تعریف میکنند در خیلی موارد حقیقت رو ابراز نمیکنند و به تقلیل مرارت از این راه
میپردازند ، که البته آقایون هم راه های خاص خودشون رو دارن برای این کار . اینها به نظرم دقیقن
همان مسکن های جامعه شناسانه و یا روانشناسانه هستند برای مقابله با درد و
رنج های زندگی .. و به علت جوابگویی بالائی که در این نقش دارند نزدیک شدن
به آن و نقد و بررسی آن بسیار حساس بوده در برخی موارد مثل مذهب حتی خطر
مرگ به دنبال دارد . ( با وجود مخالفتم با مارکس
یاد تعبیر " افیون توده ها
" افتادم . ) گفتگوی طولانی هم وجود داره البته که
آیا اصلا باید این کار رو کرد یا نه ؟ و در کجا و
به کی و در چه شرایطی باید حقیقت رو گفت
. اینه رو جلوی چه کسی باید گرفت ..
بعضی چیزهای مهم تر هم وجود داره
مثل اثرات مخرب حقیقت بر روان برخی افرادی
که غرق در جریانی هستند .. و شاید از اون مهمتر میزان اثر بخشی
"تقریر حقیقت" برای عموم باشه ..
قصدم در این نوشته در اینجا بررسی
کامل قضیه نیست . فقط یک نکته ی دیگر
را میخواستم درباره گروهی از آدم ها در این ارتباط بنویسم که فکر
میکنم من نیز به این گروه تعلق دارم و آن گروهی است که درباره نزدیکان (یعنی
هر کس که نظر شما برایش اهمیت دارد و آن
را میپرسد و کسی که ارتباط شما با وی از حالت توده
به حالت خاص تغیر پیدا میکند چون غیر از
آن نیازی به پرداخت هزینه های متبوع نخواهد بود ) از
روش " تقریر حقیقت " استفاده میکنند ، و روشن گری و بیان
حقایق را ( که در نظری استاد ملکیان جزئی
از پیمان راست گوئی به حساب میاید ) در صورت تعارض به " تقلیل مرارت
" ترجیح میدهند . خود " مصطفی ملکیان"
هم خود را به این گروه متعلق میداند ولی
در عین حال زمانی که
دلایلی بر میشمرد که در صورت تعارض "تقریر
حقیقت" برتری دارد بر "تقلیل مرارت"
در ذیل هر دلیل استدلال دیگری می اورد که
دنبال کنندگان و برتری دهندگان به "تقلیل مرارت " به زبان میاورند .. و
در آخر گویی که تصمیم را به خود عامل واگذارده .
من از این اصل
به طور ناخود آگاه همیشه در طول زندگی
خودم پیروی کردم در معاشرت با دوستان نزدیکم ،
و لذت بردم وقتی دیدم دلایل ملکیان رو
در رجحان این روش بر دیگری .. به مشکلاتی هم برخورد کردم ، از جمله ی
انها این بازخورد رو از بعضی گرفتم که آدم ترسناکی هستم که الان میتونم بفهمم
که دنباله رویم از این سیاق بوده شاید که چنین تصویری رو به
کسانی که من رو میدیدن القا میکرده ،، دیگر اینکه چندی از نزدیکانم هم این
روش رو ناپسند میدونستن و شنیدن حقایقی که
به نظر من میرسید
براشون سخت میومد که در انتها وقتی نگاه میکنم میبینم کسانی بودند که
به مسکن ها عادت کرده بودند و تحت تاثیر اون مسکن ها تصویری غیر واقعی
از خود داشتند ..
بعد حرفهای من سبب میشد که اون تصویر در
هم بشکنه ،، در هم شکستن تصویر فرد از خودش
هم نشانه جالبیه .. من خودم فرض میکنم که کسی از
در وارد بشه و به من حرفهای بزنه که با اون چیزی که
من هستم تفاوت بسیاری داره .. و اون فرد هم طوماری از
این حرف ها رو برای من ردیف کنه ،، فکر میکنم خیلی خیلی
راحت بشه تشخیص داد که کدوم یکی از اون حرفها حقیقتی هر چند کوچیک توی وجود من
داره .. و کدوم یکی از اونها کاملا بیجا و نادرست هست .. اون حرفهای که ریشه در
وجود من دارند من رو ناراحت میکنند .. من
رو در هم میشکنند . و اون
حرفای دیگه رو به راحتی میتونم بریزم سطل اشغال ، ولی انهائی که
راست هستن رو نمیتونم .. میزان و شدت این
در هم شکستن در مقابل حقیقت چیزیست که دقیقا رابطه ی مستقیم داره به ارتفاع
برج عاجی که از مسکن ها برای خودمون ساختیم .. ترس خواهد داشت مراوده با انسانی که
به طور پتانسیل امکانش باشه که در هم بشکنی از حرفش ..
من به شخصه از حقیقتی که بهم گفته
بشه طبعا در خودم فرو میرم .. و به خودم نگاه میکنم .. ولی اینکه خرد بشم .. اصلا
// چون همیشه سعی کردم که تصویرم رو از خودم تا جائی
که میتونم واقعی نگاه دارم .. داشتن یک تصویر واقعی
از خود کلید ورود به دنیای حقایق هست . کسی نمیتونه
به انسانی با تصویر واقعی از خودش چیزی بگه که اون انسان سعی در کتمان یا پوشاندن
اون در لایه های زیرین ناخود آگاهش داره ، انسان با تصویر حقیقی همه چیز درونش
بارش مثل روز روشن و شنیدن دوباره
ی انها خردش نمیکنه . و کسی که تصویر واقعی از
خودش نداره .. با تمام خوبی ها و بدی ها
و زشتی ها و زیبائی ها به درد
دنیای واقعی نخواهد خورد . چون روزی به آدمی مثل
من برخواهد خورد و در هم خواهد شکست .. سخت هم
در هم خواهد شکست ..
نه از روی سوء نیت من .. بلکه از
روی سرشتم .. که همه چیز رو نشون میدم ،
و کم نیستن افرادی مثل من . من توی زندگی انتخاب کردم که یک آینه
ی معمولی باشم .. نه آینه ی ملکه ی داستان سفید
برفی با وظیفه " تقلیل مرارت" به قیمت دروغ . این انتخاب دوستان کمی رو
در اطرافم باقی میگذاره .. ولی انهائی که باقی میمونن حقیقتن "بهتر از آب
روان" هستن واسم .
No comments:
Post a Comment