به همین الکی ای .. فقط میخوام یادم نره .. حس نوشتن ندارم (حس چی دارم ؟) .. فقط میخوام اینا یادم نره بعدا
یک - یه دونه تئاتر که به سبک تایم پَسینگ نوشته میشه .. درباره ی زنان و تحولات حول و حوش اونها در جامعه ی ایرانی .. با نگاهی گذرا به دوره های قبل از صفویه .. و هرچی که به سمت زمان حال نزدیک میشه فشردگی و تمرکز تایم لاین بیشتر میشه و مثلا نیم ساعت آخرش فقط به زمان حال میگذره . یه چیز واحد میتونه داشته باشه توی تمام صحنه ها .. چیز یعنی المان .. مثلا به نظرم یه پرده وسط صحنه توی بک گراند باشه که از پشتش نور بتابه و سایه یه رختخواب رو به تصویر بکشه و زن و مردی که توی هر دوره ای با هم میخوابن ..شد یا نشد ؟! .. بالاخره
چیز دیگه ای که الان به ذهنم میاد طراحی موسیقی و آوازی گروهی برای هر صحنه است که کار رو کمی به کار موزیکال نزدیک میکنه ولی تمام موزیکال نه بلکه برای تعویض دوره های مهم فقط گروه در حال عوض شدن صحنه آوازی میخونند با موسیقی زنده که گروهی خواهد بود روی صحنه .. بنویسیمش ..اجراش کنیم
دو - یک فیلم کوتاه با موضوع مادری مهاجر و ایرانی که دوستای هم مدرسه ی بچه 6 ساله شو توی کانادا دعوت میکنه یه روز برای بازی کردن توی خونه شون .. کلی خودشو درست میکنه و چند جور خوراکی فراهم میکنه و چند جور بازی تدارک میبینه .. و مقدار زیادی از فیلم به همین آماده سازی میگذره .. ولی در نهایت دوستای خارجی بچه نمیان هیچ کدوم .. با اینکه گفته بودن میان .. هر کدوم سرشون به کار دیگه ای گرم میشه .. و نمیان .. ا
این میتونه عینا برای یک کارمند مهاجر اتفاق بیافته که همکار های شرکتشو دعوت میکنه یه روز و آماده سازی انجام میده ولی اونها هم به دلایل واهی نمیان هیچ کدوم .. مهم اینه که نیومدن اونها از عمد و برای بدجنسی نشون داده نشه .. خاکستری طور
سه - دای هارد ها تموم شد .. رسیدم به فیلمهای آدم وار تر .. یه سری فیلم گرفتم که همشون مال ترکیه و اروپای شرقیه .. عجب مردم فلاکت زده و غمباری هم هستن .. همه صحنه هاخاکستری و برف دار و گل و شل .. یه جوری که صحنه های امیر کوستاریکا پیششون پاریسه .. یکیش هست "اوزاک" یعنی "دور" فکر کنم .. خیلی ساده و احمقانهو در عین حال عمیقه .. یه سادگی اصغر فرهادی طوری داره .. توی رنگ ونورهایی که خیلی خیلی به واقعیت نزدیکن
پل های مدیسون کانتی " رو هم دیدم .. یه نفر گفته بود که کتابش بهترین کتابش بوده .. فیلم رو میشد فهمید که اون ریزه کاری های حسی زنه رو که احتمالا توی کتاب دربارش قلم فرسایی شده، هر چقدر هم که مریل استریپ از جا برکننده بازی کنه نمیتونه در بیاره ولی میشد پیام و حرف کتاب رو فهمید ، اینکه از عشق باید توی اوج خداحافظی کرد و پاره شد .. و چقدر آدمها شبیه کتابهای
مورد علاقه شونند .. کاش یه روز یکی فیلم جان شیفته رو هم بسازه ما بفهمیم تو چه شکلی بودی آخر ..
یکی دیگه دیدم به نام " د دایوینگ بِل اند باتر فلای" به نظرم عالی بود .. داستان یارو که سکته مغزی میکنه .. توش یه صحنه هست که رسما به فلاکت میافتی و فاصله رو با دنیا حس میکنی .. زن سابق ژان داره باهاش از روی تابلویی که حروف روش نوشته شدن حرف میزنه .. ژان فقط میتونه پلک بزنه .. به حرف مورد نظرش که میرسه یه پلک میزنه .. بعد معشوقه اش زنگ میزنه به بیمارستان و زن جواب میده روی پیغامگیر .. معشوقه میگه که نمیتونسته بیاد توی اون حال ببیندش ، و اینکه آیا ژان دوس داره که اون بیاد یا نه .. ژان شروع میکنه و حرف به حرف برای همسر سابقش که این مدت مثل پروانه دورش چرخیده بوده پلک میزنه این جمله رو که به معشوقه بگه .. " هر روز منتظرم که بیای " ا
yadet nare...
ReplyDeletevaghti boland fekr mikonio minevisi
gahi khoobe shayadam hamishe khoobe ke too roodarvaysi ba neveshtehat ke alan ye seri adam didan majboor mishi oon kararo anjam bedi...
YADET NARE.....