هی میشینم فک میکنم به یه صحنه هایی . .. که واسم اتفاق افتاده شاید نه یکبار و دوبار .. بلکه بارها اتفاق افتاده .. و تمام جزئیاتش یادمه
مثل جزئیالت این صحنه که یادمه ..
اواسط فروردینه ساعت هفت عصر .. هوا ابریه ولی گرمه چون تا یه ساعت پیش آفتابی بوده .. یه بادی میاد که هم خنکه هم گرم .. خنکیشو از آسمون میگیره .. گرمیشو از زمین .. ریشم رو تراشیدم و موهام رو ژل زدم و یک پیراهن با جنس نامرغوب که درصد نایلونش زیاد باشه تنمه چون فقیرم.. توش یه کم عرق میکنم ولی اونقدر عطر زدم که فقط و فقط بوی "جیو" توی دماغم میپیچه .. و صورتم هم از افتر شیو در حالتی بین خنکی و سوزش در نوسانه ..
پیاده راه میافتم طرف یه خونه ای .. هوا بوی خوبی داره .. درختا جوونه زدن و بعضی هاشون کامل سبز شدن
باد توی خیابون یه دسته خاک وخل و شکوفه های خشک شده و قاصدک های گرفتار رواینوراونورمیبره .. یه وقتی هم عصبانی تر میشه و میپاشه خاکها رو به سر و صورت ترو تمیزمن
میرسم به خونه شون .. توی راه پله تاریکه .. چشمام از نور بیرون سیاهی میره .. میرم بالا و ازدر میرم تو .. از گرما و رطوبت فضای داخلی روی پیشونیم چند قطره عرق ریز میشینه .. صحنه جایی تموم میشه که چراغهای خونه رو روشن میکنه
یا این یکی
تابستونه .. اواخر مرداد .. ساعت 3 ظهر ..
از استخر اومدم ..هنوز خنکی آب منظریه از زیر پوستم بیرون نرفته و تموم راه رو تا خونه به نبرد خنکی و حرارت نگاه کردم..چشم و چارم از کلر بهم ریخته .. میرسم خونه .. لوبیا پلو داریم .. با سالاد شیرازی ریز و پر فلفل وپر آب .. با گوشت تیکه ای ..میخورم درحد اشباع .. میرم سر یخچال .. هندونه قاچ شده توی یخچاله .. یک قاچ ورمیدارم همینجوری آب چکون بدون بشقاب میخورمش .. آبش میریزه روی زیرپوش سفیدم .. میام پاک کنم میبینیم دستم لوبیا پولویی بوده .. زیر پوشه یه زرد کمرنگی هم میاد روش .. توجه نمیکنم .. کولر رو میزارم روی زیاد .. بوی پوشال میزنه زیر د ماغم .. میافتم روی تخت و پتو رو میکشم تو بغلم و لای پاهام
با اینا زمستونو سر میکنم
bahar
ReplyDeletetabestoon
paeez
zemestoon
dobare BAHAR ....