یک نویسنده/کارگردان مورد علاقه من در زندگی و یکی از کسانی که دوس میداشتم بیشتر شبیهش باشم ، توی بهترین فیلمش ( تحسین شده ترین فیلمش ) حرف بسیار عجیب و جالبی میزنه ، حرفی که بیشتر به بیان یک حقیقت میخوره تا دادن پیشنهاد یا راهکار یا همچین چیزی ، آقای "وودی آلن " در فیلم تامل برانگیز " آنی هال " میگه : " اگه کلوبی باشه که احمقی مثل منو به عضویت بگیره .. باز اونقدر به نظرم بی ارزشه که دلم نمیخوا د عضوش بشم . " .. این حرف شاید اولش آدمو به خنده بندازه و شاید هم همیشه .. ولی یه جا میرسی که قشنگ میتونی ببینی این حرفو .. و ببینی که چیکار کرده یا چیکار میکنه با تو یا بقیه .. شاید دیگه نخندی اونوقت .
همونطور که گفتم نویسنده انگار که نمیخواد بگه که اینجوری باشین یا نباشین .. انگار داره میگه که خیلی هاتون اینجوری هستین ،، چون اگه نباشی نمیشه بشی و شاید اگه باشی هم نشه که نباشی دیگه .. (در اینجا با خودم حال کردم که کلی باشی نباشی گفتم )
بله مقصود من همون کسانی هستند که مدتها برای رسیدن به نزدیک کسی تلاش میکنند و به محض اینکه این قرابت میسر شد رم میکنند .. یا کسانی که دوستانی که هستند را از اطراف خود پراکنده در انتظار دوستانی که نیستند شبانه روز آه میکشند .. یا اون آقا یاخانم محترمی که میگه اونی که میگه "دوست دارم " رو باید دامپ کرد .. و وقتی بهش میگی که این شاید بهترین معیار نباشه برای عملکرد میگه که خوب آدم نباید اینقدر ... و من بقیشو نمیشنوم ،، چون دلم نمیخواد بشنوم ،.. البته چون خودم به این مریضی مبتلا هستم همین الان که دارم اینارو مینویسم میتونم به راحتی جای هرکدوم از این دوستان مذبور قرار بگیرم و دقیقا با فلسفه و دلیلشون آشنا هستم .. حتا با خیلی هاش موافق هستم .. نمیدونم که بشه گفت متاسفانه یا خوشبختانه .. حتا نمیدونم بشه گفت مریضی یا نه .. ولی نتیجه به بار اومده ازش بسیار عجیبه و مداقه برانگیز .. اره دلم نمیخواد بشنوم چون دارم فکر میکنم که آدم چرا گاهی اینقدر دچار قالب های قالب شکنانه میشه .. اینقدر طالب رفتن تا دم مرز ها .. تا جائی که حتا یکی بگه "دوست دارم " و تو به خاطر اینکه نخواهی به عضویت اون کلوب در بیای " با اینکه دوسش داری " و فقط به خاطر همون اصل مذکور استفا بدی و توی کاسه کوزه اش بزنی .. میگم که خودمم ی جائی همون وسط هام .. مخصوصا توی همین مورد. ولی همش حرف حد و مرزه دیگه .. اینکه تا کجا پیش میری .. چقدر به این اصل بها میدی توی وجودت . چه بهائی حاضری بپردازی برای حفظش .. کجاها کنارش میذاری ؟ یا اصلا کنارش میشه گذاشت ؟
البته رواج این اصل که شاید اصالاتا چندان مدرن هم نباشه برمیگرده به اصل اقتصادی عرضه و تقاضا .. که هر چی که کمتره .. خواستارش بیشتره .. چقدر سخیف شد اینطوری حرف وودی آلن .. دقیقن همینجا یه تعریف دیگه هم هست .. تعریف کالای قیمتی یا پر ارزش .. یا معادلش اینطرف " آدم خاص " .. آدمی که حرفاش یه جور دیگه س واسه من ،، که قضاوتش واسه من مهمه .. که مهمه درباره ی من چی فکر میکنه .. آدمی که حرفش میشه گوشم تیز میشه .. آدمی که میخوام جلوش مهم جلوه کنم ،، قوی .. زیبا .. حالا خوب این آدم رو کی ساخته ؟! کی این مدال های افتخار رو به سینه ش زده ؟! .. کی افسار منو دستش داده ؟؟ کی بهش گفته که تو میتونه و حق داره یه حرفی بزنه که دل من بشکنه ؟؟ کی بهش قدرتی داده که اگر اشاره کنه من ممکنه بمیرم .. نگاه نکنه نفسم بند بیاد ؟! .. اره جواب همه ی این سوالا منم .. منم که این کارو کردم ،، با خودم .. و با اون آدم ..
بهش گفتم اره اگه عشقم هم بذاره بره .. بازم عامل ناراحتیم خودم بودم .. ( قاطی شد همه چی !! میفهمم ولی :& )
چند مساله جانبی هم دور و بر این قضیه مطرح میشه .. اولیش اینکه " دوست داشتن با این مبنا محکوم به شکسته " .// در نظر من .. یعنی همونطور که فرد "عضو کلوب نشو" رو نمیشه دوست داشت (چون دوستت دارم گویندگان رو دامپ میکنه ) ،.. "فرد عضو کلوب" نشو هم نمیتونه کسی رو دوست داشته باشه .. چون اگر شما به این وسواس مبتلا باشی یا این اصل در شما حکمرانی کنه .. و در مواجهه با کسی که - خواسته یا ناخواسته .. آگاهانه یا نا آگاهانه - شما رو به عضویت کلوبش در نیاره .. شما رو تا سر حد انجام دادن کارهای بسیار عجیب و سخت و دور از ذهن ( در مقایسه با اون شخص در حالت طبیعی ) تحریک میکنه ..
جهد برای در آمدن به عضویت در اون کلوب با تولید حس و اشتیاقی عجیب سبب میشه که فرد به مسولیت های سنگین مثل ازدواج تن بده .. برای مالکیت .. مالکیتی که - در اوج ابسورد بودن - به محض میسر شدن .. بی ارزش میشه .. تفسیر مهندسی این آدمها میشه خاک رس // که در ابتدا محکم اند و با کمیرطوبت حتا چسبندگی خوبی هم دارند .. ولی به محض اشباع از آب ، عین آب روون میشن .. این دقیقا خاصیت رس هست .. و رس بد ترین خاک و بد ترین خطر هست برای پی ساختمون .. چون دقیقا عین خونه روی آب میمونه ..
البته دلیل اینکه من خونه سازی توی این دوره رو اصلا به صلاح (حد اقل خودم ) نمیدونم .. اینه که از این اخلاق ها و اصول روان گردان - به تمام معانی ممکن - بسیار زیاد سراغ دارم توی آدمهای اطراف و آدمهای امروز . و این آدمها مصالح مناسبی برای هیچ خونه ای نیستن .. چون آبن ..دوباره مثلا عزیزانی سنتی که تا سال پیش نمیدونن وبلاگ یا کلا اینترنت چیه .. و داد فاحشگی تمام دخترانی رو میزنن که توی اینترنت هستند کلا .. بعد میفهمن چیه .. دیری نمیگذره که دارند راجع به اندام تناسلیشون توی "نسوان" لکچر میدن .. و مردم از سواحل غربی و شرقی به دیدارشون میان :)))) .. خوب این عزیزان عوض میشن .. تغیر ماهیت میدن ... و واضحه که چهار ماه بعد روان میشن .// حتما شما هم مریض روان گشته و تغیر ماهیت داده دور و برتون سراغ دارین .. دریغ نکنین .. بگین //
من هیچ کدوم اینها رو عیب نمیدونم یا نمیگم که بده یا خوبه یا چی .. فقط همونطور که ۲-۳ ماه پیش در جواب دوستی در تعریف مرد/زن تیپیکال ایرانی ( که الان میتونم تعمیمش بدم به مرد/زن در حال مدرنیزه شدن ) .. گفتم .. موجوداتی هستند در حال تغیر و در حال گذار و تغیر ماهیت .. که نه این هستند هنوز نه اون .. که دوست دیگری - طبعا از گروه نسوان .. و طبعا از خاستگاهی زنانه (چون زن ها به هر دلیل طالب آسیب کمتر هستند ) - پس از موافقت با نظر من گفت که پس باید این این موجودات همدیگر رو تنها بذارن .. و تنها گذارده شوند .. و من صد در صد با این حقیقت تلخ و گزنده موافق بودم و هستم ..
چه اون کسی که دوست داره تا آخر عمر از این سراب به اون سراب بدوه و هر چی رنگ واقعیات گرفت رو کنار بزنه // و چه کسی که به هر مرض روان گردان دیگری مبتلاست .. محکوم به تنهائی هست .. که الزاما چیز بدی هم شاید نباشد .. یو هاهاهاها
No comments:
Post a Comment