یک . تصویری خنده دار در حال مباحثه با به یکی از دوستان بسیار خوب و
خندان و خنده دار
که خیلی وقت بود ندیده بودمش شکل میگیره ..
که میخوام ثبتش کنم ..
تصویر آدمی که توی ی حباب شیشه ای
به سختی فولاد اسیره و
از پشت اون همه چیزهایی که دلش میخواسته رو میدیده .. اه و حسرت کارش بوده و فحش دادن به
حباب و فلسفه بافی در باب رنج و محنت اسیری
.. و توی این کار بسیار ماهر و مورد قبول بوده همیشه .. کار
به جائی رسیده که در باره ی اون چیزائی که
همیشه دوس داشته یه
سری فرضیه پردازی هم کرده و تقسیم بندی هم
کرده و خوب و بد قائل شده و طرد کرده
و نفی کرده و ارضا شده و ارضا کرده
.. روزها کارش این بوده که یه صندلی بذاره و نگاه
کنه و غم بخوره .. خوراکش غم شده اصلا .. و کارش توجیه و تفسیر یاس و حرمان
..
بعد این حباب رو برمیدارن از
روش ..
فکر میکنید این آدم چیکار میکنه ..
خوب همین تصویره خنده دار رو رقم میزنه دیگه // تصویر آدمی بدون
محدودیت های قبلی که هنوز صبح به صبح پشت میز خطابه قرار میگیره و با جد و
جهد فراوان به نکوهش این محدودیت مشغول میشه و از محرومیت شکایت میکنه و اه میکشه
و داد میزنه .. دقیقش تصویر آدمیه رو به فضای نامتناهی در حال فحاشی و
هوار کشیدن .. و چیزی که تلخ میکنه این طنز رو نگاه اطرافیان بیرون حباب به این
آدم .. که تاحالا صداش رو هم حتا نمیشنیدن و حالا دلیل داد و هوارش رو درک
نمیکنن ،به معنای اصیل کلمه "عاقل اندر سفیه " ..
این تصویر ، تصویر خیلی از ایرانی
های مهاجره .. و تصویر خنده دار و در عین حال دردناکیه .. شکاف عمیقی
بین ادراک ما با ادراک کسانی که اون حباب محدودیت رو تجربه نکردن .. جزئیات خیلی
زیادی داره این تفاوت ادراک .. که الان هدفم بررسی اونها
نیست .. ولی بسیار بنیادی و ماهوی و پر نشدنیه این
شکاف .. این ترس .. ترس و ناتوانی ملخی که نمیتونه بالاتر از در قوطی
بپره .. یا فیلی که هنوزم به یه دیرک چوبی کوچولو میبندنش .. این ترس و
ناتوانی برای ملخ ها و فیل های آزاد مطلقا معنائی نداره ..
دو . در اندرون من خسته جان
- که همیشه دعوی این رو داشتم که پول بی ارزش ترین چیز هست برام توی زندگی و به
دفعات این رو به خودم و اطرافیانم ثابت کردم که به
خاطر حفظ پول کاری انجام نمیدم - یک امیر خسیس
زندگی میکنه و برای خودش اتاقکی کوچیک ولی
بسیار گرم و نرم و ضد انفجار داره .. اونجا برای
خودش نشسته
و منتظره که من شرایط خاصی برام پیش بیاد .. از شرایطی که اون
امیر باهاش عشق میکنه وقتایی هاست که من
به صورت کانترکت ( روز مزد ) مشغول
کار میشم // دیگه هر روز در
اون اتاق رو آب و جارو میکنه ، عصری میاد مخده و قلیون و چای توی استکان کمر باریک میریزه و هایده میذاره صداشو بلند
میکنه ، سیبیلاشو تاب میده .. ورزش میکنه که
رو فرم بمونه .. همش واسه اینکه من
یه روز
هم مثلا مرخصی نگیرم که هیچ خدائی نکرده یه
وخ دو ساعت آف نگیرم .. توی اون یک سال موفق شد کاری
کنه که در کل سال من فقط یه روز
به خاطر ی عمل جراحی مرخصی گرفتم .. و توی
این ۵ ماه هم هنوز هیچی .. بدبختی این
که خود اون امیر درویش مسلک این موجود رو ساخته و
اون اتاق رو هم خودش براش طراحی کرده .. و با چه اهداف مقدسی هم
این کارو کرده .. وحالا موجب آزار شده . نمیدونم باهاش چیکار کنم حالا
.. ولی فک نکنم بذارم همینجوری به عیشش ادامه بده ..
امروز باهام کاری کرد
که بیام سر کار و ۴ ساعت صبح رو کلا خواب طی
کنم .. و فحش بدم ،، آخه چرا ؟
No comments:
Post a Comment