Tuesday, 8 May 2012

من نژاد پرستم یه نژاد پرست کثیف یا تمیز ..


اولین تجربه من در مواجهه با یک نژاد دیگه برمیگرده به سنین کودکی من که   توی وچه ی ما ساخت و ساز بود و یک گروه افغانی آلونکی ساخته بودند و شبها توی اون زندگی میکردند و حالا که فکر میکنم احتمالا باهم شوخی و بازی و زندگی هم میکردند ،، ولی اون موقع فکر میکردم که مدام دارند نقشه های خبیث میکشند ، یا اصلان فقط همینجوری با چشمهای مثلا نقره ای و مات نشسته اند و ابروهایشان به مدل  آدم  جدی و عصبانی است و زل زده اند و هیچ کار نمیکنند یا فوقش بچه ای چیزی میخورند تا صبح که دوباره بیدار بشوند ، با مادرم که دست در دست از سر کوچه میومدم نگاه میکردم به آلونک افغانی ها و شاید تهدید میشدم که اگر بچه خوبی نباشم به اونها سپرده میشم .. بعید هم نیست یکی دوبار در اوج شجاعت تا دم  درشون رفته باشم و بوی بسیار بدی شنیده باشم و فرار کرده باشم ، و ادامه داده باشم به تکمیل تخیلات و فانتزی ها ..  

صحنه ی حقیقی مواجهه من با افغانی ها هم در اون موقع بر میگشت به صف نانوائی .. نون از تنور که در میومد مثلا ۴۰ تا .. یه افغانی از همون آلونک یه از آلونک کوچی بالائی میومد و مثلا ۲۰ تاشو میخرید و نچ نچ و گاهی تیکه تحقیر آمیزی از مردم توی صف که مجبور بودند برای تنور بعدی ۱۰ دقیقه منتظر بمونن رو تحمل میکرد و گوشه های چشم باریکش رو باریک تر میکرد و توی چهرش رنج رو میشد دید . اون موقع با خودم فکر میکردم که مردم نمیدونن که داران با کی شوخی میکنن ، و به کی نوچ نوچ میکنن ، این افغانی اگر بخواد میتونه همه ی اینها رو بزنه تیکه پاره کنه و نمیفهمیدم که اینهمه نجابت واسه چی به خرج میدادن انها که اونقد وحشی بودند ، توی همون صف کم کم قصه های رو هم شنیدم که توی کوچه پنجم یکی از همینا چه بلائی سره اون دختره آورده یا از خونه ای که رفته بوده واسه کار چی دزدیده  یا ...

این موند توی من ، بدم میومد از افغانی ها ، تا اینکه امدم توی دانشگاه یه رفیق داشتیم که دختره خیلی روشنفکر و اهل کتاب و کتابخونی  و خیلی خیلی با سواد بود ، مدت ها با هم کار کردیم و از هم صحبتیش و دانش و فرهنگش لذت بردم . تا اینکه بعد از فارغ التحصیلی  توی چت ازش پرسیدم خوب مهندس کجائی تهرانی امدی یا مشهد موندی ؟ .. گفت " هرات ام " ... که این دو تا ضربه داشت .. یکی اینکه میشه از کسی خوشت بیاد و ۴ سال کارگاه فیلم و کتاب برگزار کنی باهاش بدون اینکه بفهمی از کجای دنیاست ، دوم اینکه افغانی ... یه افغانی جدید ... ولی باز هم دید من رو نسبت به کلیه اون نژاد عوض نکرد ، گفتم خوب این استثنا بوده ، حتا دلم سوخت براش گفتم کاش میتونست بیاد ایران و بمونه ، که بعد ها تر فهمیدم که هیچ هم دلش نمیخواد و نمیخواست که ایران بمونه،
    
سومین تصویر .. تصویره کارگرهای ساختمونهای سر کارم بودند ، که به چشم دیدم که چطور کار میکنند با صداقت و سخت و با وجدان . و در مقایسه با کارگرهای فلان جائی و فلان جائی داخل کشور چقدر کم درد سر تر و پر کار تر و بهترند .. با زندگی خصوصی شون آشنا شدم ، با زن و بچشون که تعریفشون رو میکردن ، که بچه ( به پسر میگن بچه ) ۵ ساله ام داره میره مکتب قرآن .. یا برام دختر نومزاد کردن یا ... درکم بهتر و روشن تر شد از فضا ی اون مملکت ... ولی هنوزم بدم میومد ، نمیتونستم مثلا باهاشون هم سفره بشم هیچ وقت ، .. خیلی بد و عجیب بود .. باورتون نمیشه ، میترسیدم ازشون عین همون بچگی ، همین الانشم میترسم . ( ترس ندارن ؟! ) 

 تا اینکه امدم اینجا ، سرزمینه ۷۲ ملت ،.. جائی که توی ساختمون اولی که زندگی میکردم توی یک راهرو ۷ نژاد مختلف کنار هم زندگی میکردن ، جائی که گریزی نبود و نیست از مواجهه رو در رو با تمام  نژاد ها ،، از چشیدن مزه هاشون . از دیدن لباس ها رنگ  صورتها .. تحمل اخلاق ها .. شنیدن لهجه ها و صدا ها و بوهاشون ... ای وای از بوهاشون ،، بوی تنشون .. بوی دهنشون و بوی غذاهاشون  .. . اینجا فهمیدم که مشکله من فقط با افغانی ها نیست .. من از چینی ها هم حالم بهم میخوره و نمیتونم روی زمین ببینمشون چون صد درجه از ما ایرانی ها عقده ای تر هستند .. از هندی ها و تمام  ادا و اطوارشون و بوی گندشون بدم میاد ، پاکستانی ها رو میخام تیکه تیکه کنم که اینقدر درد سر واسه خاور میانه ایجاد کردن با نفهمی و خشکی مغزشون و رنگ سیاه چرک پوستشون و اون ریشهای بلند و بی سیبیلشون و آب چکون توی شرکت راه رفتنشون بعد از توالت .. و نماز جمعه رفتنشون ،... از همه ی اینها بدم میاد .. البته هستند کسانی که ازشون خوشم میاد ،، مثلا سیاه پوست ها اونهم بعضیشون رو .. یا با اروپائی ها هم مشکلی ندارم با مکزیکی ها همینطور ،، شاید بهتر باشه بگم من از هر چیزی و هر کسی که بو بده و بیچ باشه ( مثل چینی ها ) بدم میاد ، ولی خوب این صفت نژادیشونه ، یعنی من از اون نژاد هاست که بدم میاد ،، از افغانی ها هم هنوز خوشم نمیاد ،، نمیدونم چیه ماجرا ،، رفته توی مغزم ، و البته فکر میکنم که توی این مدل تفکر توی هم وطنانم تنها نیستم ، ( این وسط من فکر میکنم از استریو تایپ نفرت از اعراب تا حدودی عقب موندم ..خیلی باهاشون مشکلی ندارم ، نمیدونم چرا . شاید چون تمیز و مرتب بودن اونهاشون که تا حالا دیدم و خیلی بدجنسی ندیدم ازشون . )

این اتفاقهای نژاد پرستانه اخیر که توی ایران افتاده درباره ی افغانی ها من رو به فکر وا میداره که چطور مردم مملکتم و خودم اونقدر چنین تفکری رو داریم که به دولت  پشتوانه مردمی کافی رو میدیم که همچین رفتارهایی بکنه و بعدش باز بر آشفته هم میشیم و به گوشه ی قبای روشن فکری مون هم بر میخوره ،، که ای وای .. در مملکتی که نام آن در پاسپورت من هست اتفاقی افتاده که البته با عقیده من انطباق نسبی دارد ولی اصلا مد روز نیست و من حتما باید در این جهت پستان مبسوطی به تنور بچسبانم ، که کسی فکر نکند من طرفدار آپارتاید هستم ،

که فکر میکنم باید خیلی خیلی جدی تر از این به قضیه نگاه کنیم ، من از خودم آغاز کردم .. و میدونم که تا وقتی به بدی " بد امدن " از کسی متفاوت با خودمون پی نبردیم ، و به خودمون حق میدیم که از لر و ترک و " دهاتی " گرفته تا افغانی و چینی و هندی و پاکی .. بدمون بیاد .. ( که من در مواردی که گفتم این حق رو به خودم میدم ) .. ما دچار تفکر طبقاتی هستیم ،، و دچار آپارتاید ذهنی هستیم ،، و اگر این چیز بدی هست ،، باید باهاش روبرو بشیم و درمانش کنیم ،، نه اینکه با جانبداری پوچ و احمقانه از ضدش فقط روی حس های درنمون سرپوش بزاریم و انکار کنیم ..  شاید بتونم بگم که نژاد پرست به معنی کسی که از نژاد خودش خیلی خوشش میاد هم نیستم .. چون من هیچ تعصب و جانبداری ای نسبت به نژاد ایرانی هم ندارم در حال حاضر .. و فکر میکنم با فرض اینکه کسی هم فکر من وجود داشته باشه باید خودم رو در دسته و طبقه ی جدیدی از تبعیض گذاران قرار بدم .. 

 بحث تبعیض نژادی ممکنه اسمی داشته باشه که برای ما و به گوشمون سنگین بیاد .. ولی زیر شاخه ی بزرگتری به نام آپارتاید یا تبعیض قرار میگیره .. و این سر شاخه ی بزرگ از معمول ترین صفات ما ایرانی هاست ..ما که مدام در حال طبقه بندیو امتیاز دهی بر حسب طبقه هستیم .. ما که برای کنکور خودمون رو میکشیم چون میخواستیم طبقه مون رو بالا ببریم .. یا صد ها مثال ریز و درشت دیگه .. به قول یه افغانی که اینجا باهاش صحبت کردیم .. ما ایرانی ها توی خودمون هم تبعیض نژادی و طبقاتی داریم .. چه برسه به نژاد های دیگه .. نمیدونم چیکارمیشه کرد .. شاید واقعا باید عین رنگ قرنیه چشممون این رو هم بپذیریم ..

8 comments:

  1. با وجود همه این تفصیلات و مراجعه به ریشه ها و تاریخ و سرگذشت شخصی، من که حق مسلم شما می دونم که نژاد پرست باشی و پیشنهادم اینه که نژاد خراسانی مایل به مرکز رو به عنوان نژاد برتر انتخاب کنی ...اگر در تعیین مصادیق دچار تردید شدی به عنوان یک مطلع آماده هستم که بهت کمک کنم. مشکل اصلی در تشخیص اختلاط تاریخی این گروه با نژاد افغانی هست!

    ReplyDelete
    Replies
    1. دوست عزیز همین نوشته ی شما درونش 4 مصداق مختلف تبعیض داره .. که تلویحا عرایض بنده رو تصدیق میکنه
      ..
      :))

      Delete
  2. امیر، مدتها بود که خوندن یه نوشته ای اینقدر منو عصبانی نکرده بود. وقتی عصبانیتم رفع بشه میام و می نویسم که چی فکر می کنم راجع به نژاد و راجع به نظرت راجع به آدمها. الان هر چی بگم، تند و از روی خشمه

    ReplyDelete
    Replies
    1. دِ .. واسه چی عصبانی بشی آخه؟

      من که خودم گفتم که بده این نظر من راجع به آدمها ..
      ولی از اونطرف هم میدونم که خیلی از ما اینطوری هستیم
      و خواهان باز شدن این مطلب هستم به جای کتمان و انکار و عطر و گلاب زدن بهش .

      Delete
  3. چون خودت گفتی نظر بدیم انتقاد کنیم فحش بدیم و اینا در همین من باب عرض میکنم که آقا از شما این مدل غلط املایی های مصطلح شده در وب فارسی خیلی بعیده:
    مضاف به مضاف الیه بچسبه ه نمی خواد بوخودا!

    دختر روشنفکر
    تصویر کارگرهای ساختمون
    سرزمین ۷۲ ملت

    من کارهای دیگه ات رو دیدم به نظرم منسجم تر هم میتونی بنویسی
    من هرچی سعی کردم درک نکردم لحن این متن رو
    گاهی خودمونی میشه گاهی جدی گاهی افعال شکسته میشن گاهی ادبی مثلا هرکاری میکنم نمیتونم با میخام کنار بیام میخوام به نظر درست تره حتی در حالت شکسته

    این از نظر من راجع به نوشتارت
    از نظر مفهومی من با انتهای نوشته ات موافقم و یک سوال دارم ازت:
    شما که به این زیبایی مشکل رو شناسایی کردی چرا هنوز با این شدت راجع به اقوام دیگر دنیا (اعم از چینی و پاکستانی و ...) راحت نظر میدی؟ چرا اصلاح رو از همین جا از خودت شروع نمیکنی؟

    ReplyDelete
  4. اون چیزی که در بچگی تجربه کردی، یک حس خالص و نالوده (نا آلوده) بوده و ربطی به نژادپرستی به نظرم نداره

    چیزی که الان تجربه می کنی و می کنیم احتمالا بر میگرده به تکنیک "من خوبم چون اون بده" ا
    یعنی ما بیشتر از هوا به حس خوب بودن نیاز داریم. الان تو تهران ما بدون هوا (ی درست درمون) ههم داریم زندگی می کنیم. ولی مطمئناً بدون حس خوب بودن نمی تونیمو. پس شلنگ های مختلفی به اطراف روانه می کنیم تا این حس را بمکند و در وجود ما بریزند.

    یکی از این شلنگ ها را هم وصل می کنیم به "آنها" ا
    ا"آنها" هر کسی می تونند باشند. افغانی ها، آمریکایی ها، پایین شهری ها، بالاشهری ها، مرفه های بی درد، بدبخت بیچاره های بی فرهنگ ، بیسجی های بی مغز ...، بی دین های لاابالی، بچه سوسول های ...، دولتی های بی خاصیت، رقبای نامرد بی عرضه، فامیل های بی ... تو، و الخ

    نداشتن امنیت درونی ما رو می کشونه به سمت "ما-اونها" درست کردن. تا در جمع "ما" ی خودمان "آنها" را نفی کنیم وامنیت دریافت کنیم.

    برای کامنت گذاشتن نکیر و منکر می پرسه ها!!!ا

    ReplyDelete
  5. رضا جون ولی فکرمیکنم خیلیخیلی همه چیز ریشه توی همون بچگی داره ..
    به بچه ی خواهرمن الان توی سوم دبستان سوشیال استادیز درس میدن که توش 4 چهار تا کشور پرو ..هند ..اوکراین و تونس رو اینها بررسی میکنن از نظر تفات ها و شباهت هاشون با کانادایی ها .. فکر کن خوب از این سیستم چه محصولی میاد بیرون
    ..

    ReplyDelete
  6. عباس عزیز .. غلط املایی ها به خاطر پست گذاشتن با گوگل ترانسلیتور میباشد ولی غلط غلط است .. ممنون از گوشزد ..
    دوم مطرح کردن نظراتم از بابت بالیدن به اونها نبود
    از بابت طرح همه جانبه ی مسئله بود . نمیخواستم بگم ما ایرانیها اینجوری فکر میکنیم راجع به چینی ها و ... گفتم خودم .. که دروغ هم نگفتم البته ولی به این نظراتم افتخار هم نمیکنم

    ReplyDelete