Thursday, 12 April 2012

بوته or Medium

همیشه دوس داشتم - از همیشه منظورم زمان هائی خاص هست که دقیقا نمیدونم کی هستند -  که وقتی شروع به نوشتن میکنم .. یا هر چیزی که مینویسم  ، نک و نال نباشه ،، داستان ستم کشی نباشه . شرح حال قربانی در زمان  اعدام .. یا حکایت آن مرد که زن گرفت و بسوخت یا بسوزاند و اینها به همچنین ، .. نه که این حرفا رو نزده باشم ، نه که از این حرفا کم زده باشم ، و حتی نه اینکه از این حرفا رو زدنم گذشته باشه ، یعنی دوره اش  تموم شده باشه ،، نه . اینکه فقط بتونم نگه دارم خودمو .. و اینکه بتونم چیزی بنویسم ورای نک و ناله شخصی .. همیشه برام ارزشمند بوده ، 
در کامنتی که از یک دوست گرفتم ،، نوشته های مثلا یکی دوتای اول اینجا هم تعبیر شد به شعار .. که من انها رو نوشته های تحلیلی میدونستم ، ولی خوب این حرف هم میتونه اعتبار داشته باشه حداقل در این حد که دوری بشه در فکرم از شعار دادن ، چون من اصولا آدم شعار بده ای هستم بیست و هشت ساله از خارج .. و اگر جلوی خودم رو نمیگرفتم شاید الان جای این آدمهایی بودم که توی دشمن شکنیه دو روز بعد از دهه ی ثانوی بهمن  پشت بلندگوهای سبزی فروشی مشت میکوبند به فک استکبار- که توی راه خارج من دیدم چند تا مشت توی آب افتاده و فهمیدم اینها مشت های کم جونی بوده که به خارج و پیش  استکبار نرسیده - . همچین آدمی هستم من ، که اگر کظم شعار نکنم خیلی به صورت زیر پوستی و نخود آگاه که از خزیدن مورچه ای روی سنگ  سیاه در شب تاریک نامعلوم تر باشه - برای خودم البته چون علی الظاهر برای سایرین از بلی دانسینگ مرحوم کلنل قذافی  ( روند ذهنی رسیدنم از اسب آبی به قذافی رو باید توی ی پست جداگانه بنویسم یه روزی )  در صفحه ای با زمینه ی  سفید یا بلکم صورتی معلوم تره - به "پخش شعار"  -  هست همچین چیزی  ؟!  -  تبدیل میشوم  (هر کس این جمله رو تا ته خوند و کظم خشم کرد و فحش فامیل به من نداد ..  بگه باهاش حساب میکنم ) .. 
   این از همین سرچشمه میگیره  (هزار سال بعد دانشمندانی از کره ی جنوبی ارزش همچین جمله بندی رو میان از غار نگاره های خارج کشف میکنن ) که دلم میخواد نوشته هام تکان دهنده باشه .. الهام بخش باشه  .. و فقط اینجور نباشد که افسردگی را زیاده کند و حس گشادگی و رخوت را که اپیدمی همگانی است و راقم این سطور هم از آن خلاصی ندارد  دامن - یا حتی سارافون -  زند ..
.مشکلی که با یک دوست دیگر یکباردربارش حرف زدم این بود که توی نویسندگی هنوز به اون پایه از قوت نرسیدم که بتونم مفاهیمی که توی مغزم شکل میگیره رو به صورت نوشته در بیارم و بریزم روی کاغذ ، این همون مشکلیه که با شعر دارم و همون مشکلیه که با داستان کوتاه دارم ،،  یعنی یا باید یه چیزی واقعا اتفاق افتاده باشه تا شعر یا داستان کوتاهش کنم .. یعنی بتونم از اینی  که واقعا در دنیای بیرون یه مفهومی در یک اکت یا یک ماجرا مخفی شده استفاده کنم و نقلش کنم  ، یا باید بزنم به در بی معنائی و بازی کنم با کلمات و ببینم تهش چی در میاد .. میشه بازی و به کار بردنه یه سری تکنیک ( که اکثرا توی شعر برام اتفاق میفته ) که منظور نظر بنده نیست ( چون همه ی حرفم اینه که میخوام مفهومی از پیش معلوم رو در قالب شعر یا داستان بیان کنم  .. ) ..
این میشه که در هر بوته ای نا موفق عمل میکنم و گوشه کنار اون مفهوم میزنه بیرون از متنم ،
یه چیزی باید به عنوانه حلقه ی مفقوده وجود داشته باشه این وسط که این بال بال زدن رو به نوشته تبدیل کنه .. هر چند که میدونم که مثلا ایده ی رمان های بزرگ یا داستان کوتاه های جذاب  و زیبا هم خیلی هاشون به دست آمده از مشاهدات عینی نویسنده هستند و تجربه شخصی و نیمه شخصی نویسنده هست که روی کاغذ میاد که نگاه و تکنیک نویسنده بهش رنگ و بوی یه اثر حرفه ای رو میده ، این میشه نویسندگی به مثابه عکاسی ،.. ولی دارم از اون جنبه ی  نویسندگی حرف میزنم که فکر میکنم وجود داره .. جنبه نویسندگی به مثابه  نقاشی ،، ولی نه نقاشی از روی مدل .. نقاشی از درون ذهن استاد .. چیزی که صاحبش تو باشی ،، چیزی که تا به حال وجود نداشته و تو الان با ترکیب جدیدی از آدم ها ،، ترکیبه جدیدی از روابط و ترکیبه جدیدی از احساس ها خلقش کردی .. همچین نوشتنیم آرزوست ..
نمیدونم از کجا باید شروعش کرد ، ولی میدونم که یکی از همین روزها این کارو میکنم .. یاد میگیرم .. 

1 comment:

  1. borje to dar ghmar ast,,,borje aghrab dar mah,,,ya ghamar dar aghrab...

    ReplyDelete