Friday, 26 June 2015

شکار بزرگ

۱ . دوتا شکارچی بودند میرفتند جنگل باهم .. واسه سالیان سال .. شکار میکردن واسه زن و بچه شون میاوردن .. گوزن . آهو . گراز . قوچ های کوهی . میزدن و میاوردن پوست میکندند و بعضی روزها عصر یا دم غروب مینشستند رو بالکن خونه و در حالی که چپقشون روچاق میکردن داستانهای شکار رو برای هم تعریف میکردند .. که چطور گراز وحشی رو به دام انداختند یا وقتی داشتند گوزن شاخ طلایی شمال رو خلاص میکردند چه ناله ای میکرد .. گاهی عذاب وجدان میگرفتند ولی همدیگه رو دلداری میدادند .. چون اونها شکارچی بودند و اونها شکار .. کار دیگه نمیشد کرد .. 
ولی هردو یک فانتزی داشتند .. اینکه یک شکارچی رو شکار کنند .. مثلا وقتی ببر یا پلنگ های دشت به تیررسشون میرسیدند یا یهو سر راهشون ظاهر میشدند یا پا به تله شون میذاشتن که هر چند سال یه بار اتفاق میافتاد.. جشن بزرگی میگرفتند و تا ماهها خاطره شکار رو توی مراسم چپق عصر یادآوری میکردن .. اون نگاه آخر پلنگ .. خاتمه دادن به جنگندگی حیوون با تیر آخر..اون سکون و سکوت بعد از خلاص شدنش .. که انگار واقعا حس میکردی با همه وجود که چیزی از دنیا کم شده.. دنیا ساکت تر شده .. یک شکارچی کم شده .. 
سالیان درازی گذشت و دوشکارچی خیلی باهم خاطره داشتند .. خوب همدیگه رو میشناختند و حرکتهای همدیگه رو حفظ بودند .. تا اینکه شکارچی جوونتر یه روز قصد شکار بزرگی رو میکنه.. قصد شکار ِ شکارچی پیر .. 
سه سال نقشه میکشه و چون تمام گذرگاههای شکارچی پیر رو حفظ بوده به نرمی و راحتی اون رو هدایت میکنه سمت پرده آخر .. و شکارچی پیر اصلا و ابدا متوجه چیزی نمیشه .. توی این سه سال فقط حس میکنه که چقدر به شکارچی جوون نزدیکتر شده و چقدر بیشتر همدیگه رو میفهمن .. جوون به زیبایی و نرمی نقشه رو به پایان میبره و در عین ناباوری پیرمرد توی صحنه آخر تفنگ رو روی شقیقه اش میگذاره . پیر مرد نمیخواست باور کنه یا نمیتونست نمیدونم .. ولی دور و برش رو که نگاه کرد تلخترین حربه ی شکار رو دید .. حربه ای که توی اون از نقطه ضعف های حسی شکار استفاده میشه مثلا در آوردن صدای اردک برای شکار اردک .. صحنه چیده شده بود و وقت تحلیل و گپ زدن نبود .. حتی وقت کشیدن یه چپق دیگه نبود.. شکارچی پیر لبخندی زد تلخ .. و نگاه نکرد تو چشمای جوون .. لبخند جوون رو تحریک کرد و پیرمرد پذیرای گرمای سرب شد توی شقیقه اش .. 
لبخند پیرمرد برای این بود که میدونست کسی توی این دشت نیست که جوون بتونه عذاب وجدان شکار پیرترین شکارچی دشت رو باهاش قسمت کنه .. 

No comments:

Post a Comment