یکم
نشستم توی خونه روی تپه مانندی که از خاکستر و ته سیگار درست شده و دارم غروب رو نگاه میکنم .. اینجا پاییز که میشه و کلاغ ها که در میان و میخونن و همه چی نارنجی میشه .. خورشید هم جو زده و عقب نماننده دم رفتنی بدجور همه جا رو نارنجی میپاشه .. که باز یادآوری کنه که هرچی رنگه مال دل تنگه و منشا اصلی اش باز هم عین چمن و گاو و ایفون 6 و مروج همدانی و مختاری .. چیزی نیست جز خورشید
روی دستام خون خشک شده .. خون تیره رنگ زنی که دیشب از کنار پل پیداش کردم و آوردم خونه .. لای ملافه که پیچیدمش توی ملافه نخ ها شروع کردند پچ پچ .. فهمیدم که درست انتخابش کردم .. آوردمش خونه به هزار بدبختی .. هنوز بو نگرفته بود .. با اینکه یه سال و نیمی میشد که مرده بود .. ولی مثل اینکه همینجور که کنار پل بوده آدمها بهش سر زده بودند .. ازش عکس گرفته بودند و روی تنش خال کوبیده بودند .. خوب آدم مگه به چی زنده است ؟ همین عکس و اینا دیگه .. اونم ته دلش خوش بود به همینا .. واسه همین بو نمیداد
آوردمش خونه خلاصه ولی آخرهای شب که دیگه خورده بودمش و رسیده بودم به قلبش دیدم که جای قلبش خالیه یه عکس چسبونده فقط ،از اینا که با آیفون میگیرن .. از پاهاش گرفته بود تو مکزیک روی این ننو طنابی ها .. روی عکس یه دکمه پلی بود .. خوب شما بودین نمیزدین دکمه رو ؟ .. زدم .. آهنگ سیاوش قمیشی پخش شد .. ترسم اینه که رو تنت ..جای نگاهم بمونه .. اولش خندم گرفت .. چون منو برد ده سال پیش که شنیده بودمش ازیه چوپونی که بلد بود بره ها رو بدون اینکه پشماشون به خارهای بیابون گیر کنه از بیابون رد کنه و تشنه برگردونه .. حالا ده سال بعد من مرده این مرده .. باز این آهنگ .. از چشاش خیسی اومد بیرون . پاک کردم باز اومد .. باز اومد . اونقدر اومد که صورتش تموم شد .. فهمیدم که نباس پلی رو میزدم .. مرده بی صورت کی میخواد دیگه ..حالا بی سیرت یه چیزی .
خلاصه گذاشتمش تو انباری .. ده دقه بعد .رفتم دوباره سر بزنم دیدم نوشته من برمیگردم کنار پل .. تو هم آب بخور .. یه عکسم از ما نگرفتی آخر .. برگشتم با دست و بال خونی روی خاکسترا نشستم .. اون موقع ساعت چهارصبح بود الان غروبه.. از اون موقع هر کار خواستم بکنم جاش یه سیگار کشیدم .. خیلی بهتره
دوم
یه فیلم دیدم "کندی" بود اسمش .. راجع به دو تا عاشق هروئینی .. که یارو زنه رو وادار به *ندگی میکنه واسه خرج عملشون و خودش رانندش میشه .. بچشون 6 ماهه سقط میشه سر همین کارا و اینها .. بعد به خاطر اینکه زنه با بقال سر کوچه یه شب وید میکشه و میخوابن با هم .. دعواش میکنه .. زنه هم میگه وات د فاک و میپاشه همه چی .. دلیل دیگری بر مرز بندی های عجیب مغز بشر امروز .
فیلمو که دیدم کلی فکر بد خراب شد تو سرم ... بیشتر در این حوزه که آدم معتاد .. چقدر بدبخته .. چقدر ناتوان از تغییره .. و چقدر محکوم به مرگه .. بعد یاد اعتیاد های خودم افتادم اند دن شیت هیت د فن .. وویران شدم از نداشتن قدرت تغییر شرایطم .. ولی چه فایده .. آدم معتاد هم همینه دیگه .. ویران میشه از اینکه زنش رو با اون مرتیکه پیر میبینه که واسه پول موادشون میخوابه ولی نمیتونه .. نمیتونه .. و نمیتونه که تغییر ایجاد کنه
نمیدونم که چی باید بشه که ترک کنم .. به قول یارو که میگفت روی پاکت سیگار دیگه چی باید بنویسن ؟!.. منم نمیدونم که چجوری باید ترک کنم عافیت طلبی رو .. تایید طلبی رو .. خانواده ام رو ..
اومدم اینجا ،چون میدونستم آپ کردی ... از کجاشو نمیدونم اما...
ReplyDeleteاره رو پاکتا نوشته میمیری ببچاره.پس بکش و بمیر و حالشو ببر