Monday, 11 August 2014

نصفه ی دوم

  • خیلی وقته که میخوام بنویسم .. ولی همونجور که همه چیز رفت روی هولد .. نوشتن هم .. اینجا مینویسم که یادم بمونه .. یادم بمونه که چی گذشت .. چی بود وچی شد .. خیلی اتفاقها افتاد توی این برهه ی دوباره ی زندگیم .. توی این فصل جدید .. اتفاق هایی که باید یه جا ثبت بشه .. مکتوب بشه و بمونه .. چون من حافظه ی خیانت کاری دارم .. بخشهای لذت رو حذف میکنه از تاریخم .. همونطور که یادم رفته چیزی رو که کسی باور نمیکنه یادم رفته باشه.. من معاشقه با زنی رو که ۶ سال باهاش زندگی کردم رو یادم رفته .. حتی یک صحنه رو به یاد نمیتونم بیارم .. حتی یک صحنه ..
  • توی فصل جدید اما خاطرم هست جیغ بنفش و دیوار بنفش.. خاطرم هست تمام نشدن ,, خاطرم هست بی انتها بودن .. خاطرم هست آرامش .. و خاطرم هست زوال تمام اینها چکه چکه ..
    تجربه ی حس های جدید.استانداردهای جدید .. حدود و ظرفیت های جدید... و فهمیدن اینکه انسان انتها ندارد .. هرچه بدانی کم است .. آره به همین سادگی و "چیزی کلاسیک" ی ..فهمیدن اینکه رُم در یک شب ساخته میشه .. شب دوم ..
    یه حس هست ولی که نمیدونم چطور بنویسمش .. من برای هر چیز یه مثال بیرونی پیدا میکنم ولی برای این پیدا نکردم .. مثال های الکی نزدیک بهش دارم .. ولی نمیدونم چیزی که دقیقا اون حس رو برسونه چیه ..
    مدل مثال باید اینطور باشه که انگار لذت و "زندگی" که داشتی .. که ساختی .. مثل شن از توی دستات لیز بخوره و بره بیرون .. یا وسط بیابون آب توی مشتت چک چک خالی شه .. جلوی چشمت .. جلوی چشمت ویران شی .. یه چیزی مثل "بای پولار دیس اوردر"
    ولی هیچ کدوم رسا نیست ..
    مثلا کیفیت آب توی بیابون همون کیفیت آبه .. ولی مثلا آبی باشه که "فقط آب" نباشه .. چمیدونم ..

  • به دکتر میگم چند بار میشه دل بست و برید ؟ .. میگه زیاد .. خیلی زیاد .. ولی برای من هر بار مثل جراحی میمونه .. مثل بریدن یک عضو .. البته نه همیشه .. گاهی .. نمیدونم .. مثلا من دفعه پیش همچین چیزی نگفتم .. ولی این بار .. نمیدونم دلیلش چیه .. هر چی که هست اینجوری ه .. خیلی خالیه همه جا .. روی صندلی ماشین مثلا ..

  • دیگه میخوام از خونه ساکت بنویسم .. از ماشین ساکت .. شهر به شهر ساکت . تا بالای کوه و کنار بندرگاه ساکت..و از جاده های ساکت که اجازه میدن آدم بفهمه از گلدن تا سمن آرم 783 تا از این میله های شب رنگِ گارد کنار جاده هست.. لحظه های ساکت .. آدمهای ساکت .. میزهای غذای ساکت .. صبحانه های ساکت .. و اون نیاز عجیب به شکستن این سکوت ..
  • آره شاید اونایی که با خودشون حرف میزنن آی کیو زیادی داشته باشن .. و دیوونه نباشن .. همه اینا ممکنه .. اما درد رو کم نمیکنه ..
    خونه و ماشین و میز و جاده ی ساکت خوبن به شرطی که آدم حالش خوب باشه .. مهم اینه که حالت خوب باشه .. مطمئن باشی .. که همه چی سر جاشه .. کم کم داش درست میشد .. که یهو ژله شد و از لای نرده ها رفت توی جوب .. یا رودخونه ..
    آدم نمیتونه نصفه ی دوم نوشابه رو بخواد و اول هم بخواد بخوره .

No comments:

Post a Comment