Friday, 11 April 2014

از من دیگر اثری در آینه نیست ...

خوب ماجرا از اونجا شروع می‌شه که آقای ف یه شب خواب می‌بینه که میره نمایندگی‌ِ بنز و یه س.ل.ک  میخره و میاد بیرون، راه میافته میاد بیرون و میره تا برسه به اتوبان . توی اتوبان که رسید پاش رو روی پدالِ گاز فشار میده و چشماشو می‌بنده، چند ثانیه میگذره، چند ثانیه جادویی، چند ثانیه لذت بخش.بعد اون اتفاق میفته، صدای مهیبِ تصادف، آقای ف از ماشین خورد و خاک شیر بیرون میاد و بدون اینکه حتا نگاهی‌ به صحنهٔ تصادف کنه، محل رو ترک میکرد به مقصدِ یه نمایندگی‌ِ گرون قیمتِ دیگه. 
روی تختِ مطبِ من که خوابیده بود و اینها رو که تعریف میکرد اشک از گوشهٔ چشمش جاری بود. ازش پرسیدمِ خوب دربارهٔ این خواب چه نظری داری؟ فکر میکنی‌ معنی‌ِ این خواب چی‌ می‌تونه باشه؟. شوکه و جوری که انگار به فهمِ من 
شک کرده بود گفت فک می‌کردم معنیش برای شما خیلی‌ واضح باشه، چون برای من هست. گفتم خوب ... . !!ا

گفت من تمام زندگیم همین کارو کردم. این تنها چیزیه که ازش لذت می‌برم. میدونین چرا ؟ چون "من" توی این زندگی‌
 نیستم، حضور ندارم، برای همین می‌خوام تک تکِ اجزأش رو مثل تخمِ مرغی بکوبم به دیوار و از ترکیدنشون لذت ببرم.ا 

دو ساعت حرف و اشک نیاز داشت تا ف بفهمه خود ش، من ش. یه پسرِ ۴ ساله است الان، که پشت در بسته یه اتاق داره گریه می‌کنه. اتاق تاریکی که شرط بیرون اومدن ازش  کنار گذاشتنِ چیزیه که دوست داره .. و تن دادن به چیزی که ازش انتظار دارن . آقای ف از اتاق بیرون اومده و ازون به بعد تمامی‌ِ وظایفی رو که به عهدش گذاشتن به خوبی‌ انجام داده که دیگه به اون اتاق برنگرده. ولی‌ یه چیزی رو اونجا جا گذشته. خودش رو ..ا 




No comments:

Post a Comment